گنجور

 
۱۰۰۰۱

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

... درک این لذت گر از شمشیر می خواهی ندارد

سینه را بنما هدف در نزد این ابر و کمانها

گر تو از کیش و فاجز تیر می خواهی ندارد

دیده باید بست از اول تا دل خود را نبازی

چون نبستی صامتا تدبیر می خواهی ندارد

صامت بروجردی
 
۱۰۰۰۲

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

تا مرا گردن به طوق آشنایی بسته اند

روز و شب انجام کارم با جدایی بسته اند

هر چه با ما بی وفایی می کنی جرم تو نیست

جمع دنیا را ز روی بی وفایی بسته اند

دل بهر نو عاشقی مسپار کاین ناپختگان

تهمتی بر خود برای خودنمایی بسته اند

وقت آنان خوش که بیرون از جهان آرزو

دایما دل را به الطاف خدایی بسته اند

بی اطاعت دل به لطف او نهادن غره گیست

خلق دل بر ای سخن هایی هوایی بسته اند

بعد ازین خواهی قفس را بند خواهی باز کن

بستگانت چشم از فکر رهایی بسته اند

صامتا با هیچکس خوبان ندارند الفتی

یا بکار ما در مشکل گشایی بسته اند

صامت بروجردی
 
۱۰۰۰۳

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

... زانکه صاحب خرمنان هم خوشه چینی داشتند

خواری احباب خود بنگر که در روز فراق

ترک ایشان گفت هر جا همنشینی داشتند

دست و پای عاشق بیچاره بستن تازگی است

روز اول راه در هر سرزمینی داشتند ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۰۴

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

... همچو قمری در خیال قد آن سرور روان

بسته اندر طوق بی تابی گلویی داشتیم

همچو قمری در خیال قد آنسرور روان

بسته اندر طوق بی تابی گلویی داشتیم

چون فقیری کو بنان جو قناعت می کند

دوش بیرویت به سوی ماه رویی داشتیم ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۰۵

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱ - کتاب الروایات(والمصائب)

 

... جلال و حشت شاهی مگر شدت مانع

شده است بنده شایسته ام پیاده روان

تو با کمیت سبک سیر میکنی جولان ...

... مقام و مرتبه و قدرت دوستان خدا

چگونه پس بستم پیشه گان کشور شام

نمود صبر و مدارا مهیمن علام ...

... غلش به گردن اشگش ز دیده بر دامن

ببسته همچو اسیران دو دست او بر سن

سر غریبی و بی یاوری فکنده به زیر ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۰۶

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲ - (سئوال سلمان از بندار یهودی)

 

... برو به مقبره مردگان قوم یهود

صدا بر آر پی امتحان که ای بندار

چو سر ز قبر برآرد نمای استفسار ...

... نه عقربی و نه ماری نه شعله نه شرری

چو پای بست ولای ابوتراب شدم

به دوزخ ابدی ایمن و از عذاب شدم ...

... ز آب دیده خود ساز جمله را سیراب

اگر پدر طلبند از تو ای حزینه زار

حواله کن پدریشان به عباد بیمار ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۰۷

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۴ - سئوال اعرابی از اسخیای مدینه

 

... چو جان کشیده به بر خاک جسم بی کفنش

ز سیر دار فنا بسته چشم حق بینش

رسید به جدل دور از خدا به بالینش ...

... برای خاطر انگشتری جان را سوخت

فکند زلزله اندر بنای عرش مجید

برای خاتمی انگشت آن جناب برید ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۰۸

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام

 

... سفینه کرد سفر موسمی سوی دریا

چو در سفینه درآمد سفینه و بنشست

ز تند باد حوادث سفینه اش بشکست ...

... رسید قصه دیگر ز نو بیاد مرا

که ابن سعد ز بعد از زوال عاشورا

اراده کرد که اسب ستم گری تازد

تن حسین علیرا چو توتیا سازد

نمود فضه بر زینب این چنین بنیاد

که ای غمینه غم تازه ات مبارک باد ...

... که از حکایت شیر و سفینه یاد آور

که در جزیره به حفظ سفینه بست کمر

اگر سفینه غلام در رسول بود ...

... ز قول بی بی خود نزد شیر برد پیام

ز فضه شیر چو بنمود این سخن اصفا

روانه شد به سر کشتگان کرببلا ...

... تو را به کرببلا خوب میهمان کردند

چرا ز سنگدلی آب بر رخت بستند

ز ماتم علی اکبر دل تو بشکستند ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۰۹

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۶ - سئوال از ملک الموت

 

... به فوق عرش ز هر خانمان بری شیون

شوند بسته فتراک تو چه مردوچه زن

دمی شده است که سوزد دلت به حال کسی ...

... مرا مصیبت بیرون و رحد امکانست

دوم کسی که غریبست و از وطن مهجور

ز یار و یاور و اهل دیار باشد دور ...

... همان ستمکش محزون و غم نصیب نبود

ستمکش دو جان دختری رقیه بنام

در آن زمان که مکان داشت در خرابه شام ...

... روانه کرد به تسکین وی سر بابش

سر پدر به طبق نزد وی چو بنهادند

ستم رسیده زنان خود ز دیده بگشادند ...

... که ای جناب پدر تاکنون کجا بودی

چرا ز دختر دلبند خود جدا بودی

تو بودی آنکه مرا بود جا در آغوشت ...

... نهان شدم به تعب زیر بته خاری

ز خاک بستر و خشمت و خرابه ام بالین

عجب یتیم نوازی کند یزید لعین ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۰

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۹ - فروختن برادران، حضرت یوسف را به غلامی

 

... پس برادرها دلش را سوختند

یعنی اندر بندگی بفروختند

چون ندارد با کسی دست ستیز ...

... آب بی رحمی همه در شیر کن

دست و پایش بسته در زنجیر کن

خواجه غل بنهاد اندرگردنش

شد لباس بندگان زیب تنش

بست در زنجیر دست و پای او

داد در دست غلامی زشت خو ...

... تشنه کامی و یتیمی بس نبود

صورتم را بنگر از سیلی کبود

از پی تسکین قلب خسته ام

خیز و بگشا هر دو دست بسته ام

بود آن شیرین زبان با چشم تر ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۱

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۳ - در وفات حضرت یوسف(ع)

 

... که تا مکان کند اندر میان لجه نیل

ز گردن و بدنش بند درد پاره نشد

به هیچ ره مرض آن جناب چاره نشد ...

... بیا و صحبت دیرینه رارعایت کن

مریض بستری مرگ را عیادت کن

جهان به چشم زلیخا سیه چو نیل آمد ...

... مکش حسین مرا لحظه ای بده مهلت

که تا به خواهش دل سیر بنگرم رویش

گل وداع بچینم ز روی نیکویش

جدا چه می کنی ای شمیر از بدن سر او

گذار تا که ببندم دو دیده تر او

گذار تا که زنم بوسه بر لب و دهنش ...

... که جمله چشم براهند و مضطرب حرمش

بده به وی تو دمی مهلت ای ستم بنیاد

که مانده در ره او چشم سید سجاد ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۲

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۹ - نازل شدن ملک حضور فخر کائنات

 

... به ام سلمه بفرمود تا کند خلوت

به روی غیر چه ابواب حجره را بستند

میان حجره براز و نیاز بنشستند

که ناگهان ز در حجره شاه مظلومان ...

... که هست جسم مرا این پسر مقابل جان

رخش چگونه نبوسم که هست دلبندم

به دیدن رخ او در زمانه خرسندم ...

... چو تیر گشت رها از کمان آن بی دین

نمود جای بناف مبارک شه دین

به ناف و بر شکم شاه اکتفا چو نکرد ...

... نهاد سر به سر زین عزیز رب و دود

ز پشت سر به تعب تیر را برون بنمود

ز جای ناوک آن تیر خون فواره گرفت ...

... نهاد تا نهدش در زمین بدون تعب

نه صالح بن وهب از کمین سمند بتاخت

به قصد پهلوی سلطان دین سنان افراخت ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۳

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۰ - در وضوء گرفتن فخر امم(ص)

 

روایتی به نظر آمد از حیات قلوب

که هست راوی این قول ابن شهر آشوب

که شد به یادیه روزی رسول فخر انام ...

... که ای زجد و پدر یادگار دیرینم

مباد آنکه دمی بی رخ تو بنشینم

چو از جهان به جنان رفت جد اطهر من ...

... به آبروی تمام مقربان درت

که بسته اند کمر بهر بندگی ببرت

که امتان نبی را غریق رحمت کن ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۴

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۱ - در بیان رحلت پیغمبر رحمت(ص)

 

... از این سراچه اندوه و غم برون تازد

به بستر مرض افتاده بود با تب و تاب

یکی به باب رسالت نمود دق الباب ...

... روایت اس تکه چون بی کس غریب وحید

به خاک ماریه بنمود جا حسین شهید

نهاده بود به هم هر دو دده حق بین ...

... که هست باب گرام تو ساقی کوثر

بگو بیاید و بنشاند از جگر تابت

کند ز آب به هنگام مرگ سیرابت ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۵

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۲ - در بیان روایت ام حبیبه

 

... بتول بر حسن مجتبی ببخشیدش

به حارث بن ولتیده ز التفات مزید

حسن ز مرحمت ام حبیبه ببخشیدش

به حارث بن ولتیده ز التفات مزید

حسن ز مرحمت ام حبیبه را بخشید ...

... میان کوچه اسیران چند پیدا شد

دو دست بسته زن چند دلکبابی دید

بهر سنان سر مانند آفتابی دید ...

... چه کرده ایم که این آب و نان به اهل ظلام

بود حلال و به آل بنی شده است حرام

ز بس که ز آه جگر سوز خود شرر افروخت ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۶

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۶ - شهادت حضرت قاسم بن الحسین(ع)

 

... کرد کاخ کفر را پر زلزله

ناگهان عمر بن سعد بد سیر

بست از دنیا و از عقبی نظر

سوی آن شهزاده بی کس شتافت ...

... قلب محزون وی آز خنجر درید

از غضب انداخت یحیی بن وهب

نیزه بر پهلوی آن عالی نسب ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۷

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۲ - مکالمه جناب علی اکبر با پدر بزرگوارش

 

... قد سرو تو اوفتد به زمین

رحم بنما به پیری لیلا

ای جوان زین سفر کناره گزین ...

... دید آرام جان لیلا را

کرده از خاک بستر و بالین

سر او را گرفت بر زانو ...

... داد از آن ملاحت رنگین

یک گلی داشتم در این بستان

رفت آن هم به غارت گلچین ...

... خیز و بار دیگر برو به خیام

در بر عمه های خود بنشین

آه از آن دم که دیده باز نمود ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۸

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۳ - جنگ شداد با رب‌العالمین جل ذکره

 

کرد چون شداد از راه عناد

سرکشی بنیاد با رب العباد

وز عنایت کردگارمهربان ...

... تا به سیصد سال با آن اهتمام

گشت آن بنیاد نامیمون تمام

کرده وصف وی خدای ذوالنعم ...

... خار راه من برای چیستی

گفت عزراییلم و بسته کمر

بهر قبض و روح تو ای خیره سر ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۱۹

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۴ - رحلت فاطمه زهرا (س)

 

... به بی پناهی کلثوم من ترحم کن

به خوش زبنی با زینبم تکلم کن

جنان به دیده من می شود چو بیت حزن

اگر کسی نظر بد کند به روی حسن

مرا به سلسله ابتلا به بند کند

کسی اگر به حسینم صدا بلند کند ...

... فتاده بی کفن و غسل سبط پیغمبر

به جای دوش نبی گشت خاک بستر او

ز خون و خاککفن پوشه گشته پیکر او

کنند به پیکر بابم ز کینه عدوان

ز هر طرف بنگر اسب کوفیان جولان

مکن به دفتر خود صامت این قضیه رقم ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۲۰

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۵ - ورود سر مطهر به دیر راهب

 

... راهب اندر خدمت آن سر قیام

شست شو بنمود او را از وفا

بر سر سجاده خود داد جا ...

... غنچه های گلشن باغ بتول

میوه های نخل بستان رسول

هر یکی افتاده از تاب عطش

چون گل پژمرده و بنموده غش

شیرخوار ناز پستان امید ...

... در جواب زاده ختمی مآب

کوفیان بستند لب از شیخ و شاب

از میان آن گروه ده دله

بر کمان بنهاده پیکان حرمله

زد به حلقوم شریف آن صغیر ...

... زد به خون خویش اصغر بال و پر

دست و پای بسته از دام جهان

مرغ روحش بال زد سوی جنان ...

صامت بروجردی
 
 
۱
۴۹۹
۵۰۰
۵۰۱
۵۰۲
۵۰۳
۵۵۱