سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
... کاین ره که تو می روی به ترکستان است
مخالفت صفت دشمنان است از دوستان نپسندند و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم همچون کسانی مباشید که کلمۀ توحید ترک دادند و فرمان خدای تعالی فراموش کردند لاجرم در معرفت باری عز اسمه بر ایشان بسته شد که من عرف نفسه فقد عرف ربه خویشتن شناسی نردبان بام معرفت الهی ست هر که خویشتن نشناس است شناسای حضرت عزت چون گردد نتیجه نافرمانی بین که چه مذموم است پس بر تو باد ای برادر که تا توانی تن به خدمت و طاعت دردهی و سر بر خط فرمان ارادت نهی که به نور ذکر و عبادت درون مؤمنان روشن می گردد پس به وسیلت این روشنایی بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات روحانی دست می دهد
خواجۀ عالم صلی الله علیه وسلم می فرماید من أخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه یعنی هر که چهل بامداد به اخلاص برخیزد حق تعالی چشمه های حکمت از دل او بر زبان او روانه کند این نتیجه فرمانبرداری ست تا قیمت اوقات عزیز بدانی و به خیره ضایع نگذرانی که ترک فرمان تاریکی آرد و در آیینۀ تاریک چیزی نتوان دید ...
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۵ - مجلس پنجم
... جوانمردا جهد کن که چون سیاست ملک الموت بر تو سایه افکند بدرقه طاعت با خود داشته باشی وقتی که چشمها گریان شود و دلها بریان و شیطان طمع در ایمان کند و حربه قهر مرگ بر سینه ات راست کند آنجا بوی دوست آید و وفاق و ندای این بشارت شنوی لاتخافوا ولاتحزنوا و اگر عیاذا بالله بوی نفاق و دشمنی آید داغ نومیدی بر پیشانی تو نهند که لابشری یومیذ للمجرمین و یقولون حجرا محجورا بسا کسی که لباس دوستی پوشیده است و نام او در دیوان دشمنان نوشته اند و او را خبر نه و بسا کسی که جامه دشمنان پوشیده و نامش در جریده دوستان ثبت کرده اند و او را آگاهی نه
آورده اند که در بنی اسراییل عابدی بود برصیصا نام و چهل سال عزلت گرفته و از نفس و از دنیا برگشته و تخم معرفت در دل کشته اگر نظر در آسمان کردی تا عرش دیدی و اگر در زمین نگاه کردی پشت گاو ماهی مشاهده کردی چنان مأثر و مناقب داشت که زبان از وصف او قاصر بود و چندان محامد و محاسن که اوهام و افهام از ضبط آن فاتر بود هر سال چند هزار بار و معلول و مبتلا و معیوب بر صوب صومعه او جمع شدندی بعضی لباس برص پوشیده و بعضی از مادر نابینا آمده و گروهی به علت دق و یرقان و استسقا مبتلا گشته به جملگی بیامدندی و در حوالی صومعه او بنشستندی چون قرص آفتاب برآمدی و خورشید اعلام نور در عالم نصب کردی برصیصا بر بام صومعه بر آمدی و یک نفس بر آن معلولان دمیدی به یکبار از آن علت ها خلاص شدندی عجبا کارا به ظاهر چندین در خزاین لطف بر او گشاده و به باطن تیر قطیعت در کمان هجر نهاده در ظاهر به دیدار خلق چون نگار و در باطن به تیغ هجر افگار فریاد از ظاهر به سیم اندوده و باطن از حقیقت پالوده و آن بیچاره پنداشت که خود کسی ست و از جایی می آید و حضرت دوست را می شاید ندانست که از لوح و قلم ندا می آید که ما را تو نمی باید در این مدت ابلیس سلسله وسواس در صومعه پنهان کرده بود تا مگر یک نفس خار مذلت در دامن او آویزد و هر روز ابلیس از غیرت و خشم او آشفته تر بود و درخت طاعت او به انواع خیرات آراسته تر تا دختر پادشاه وقت را علتی پدید آمد که اطبا از معالجه آن عاجز آمدند و دختر سه برادر داشت که هر یک پادشاه ناحیتی بودند هر سه در یک شب به خواب دیدند که علت خواهر خود را بر برصیصا عرضه کنند دیگر روز خواب ها را با یکدیگر بگفتند موافق آمد مازاد علی هذا هر سه برخاستند و خواهر صاحب جمال را برگرفتند و به صومعه برصیصا بردند برصیصا در نماز بود چون فارغ شد برادران آسیب علت و معالجت اطبا و اتفاق خواب ها شرح دادند برصیصا گفت دعای مرا وقتی هست که در آن وقت به توقیع اجابت رسد چون وقت آید دعا را دریغ ندارم برادران خواهر را تسلیم برصیصا کردند و به تماشای صحرا بیرون رفتند ابلیس جای خالی یافت و گفت وقت آن آمد که جان و امان چندین ساله عابد را به موج دریای شهوت فرو دهم بادی در دماغ مستوره دمید تا بیهوش گشت دیده عابد بر جمال او افتاد ابلیس آتش وسوسه در دماغ عابد نهاد و خاطر او را فرو گذاشت تا هوا را متابعت کرد و وسوسه ابلیس را انقیاد نمود تا زنا کرد پس ابلیس به صورت پیری از در درآمد و کیفیت حال از او پرسید برصیصا آن حال بگفت ابلیس گفت دل خوش دار که اگر خطایی رفت خطا بر بنی آدم جایز است که خدای کریم است و در توبه گشاده لیکن تدبیر این کار آن است که بر برادران وی پوشیده داری تا ندانند برصیصا گفت هیهات آفتاب را چگونه به گل بینداییم و روز روشن را بر مرد دانا چگونه بپوشانیم ابلیس گفت آسان است او را بکش و در زمین پنهان کن چون برادران بیایند جواب تو آن است که من در نماز بودم از صومعه بیرون شد پس برصیصا دختر را بکشت و از صومعه بیرون برد و در زیر خاک پنهان کرد بعد از زمانی برادران در آمدند با خیل و حشم چون شیران آشفته پنداشتند که زاهد دعا کرده است و خواهر شفا یافته چون خواهر را ندیدند طلب کردند آنچه ابلیس تعلیم کرده بود بگفت ایشان بر قول زاهد اعتماد کردند و بیرون رفتند به طلب خواهر پس ابلیس به صورت عجوزه ای عصایی در دست و عصابه ای بر پیشانی بسته بر سر راه ایشان آمد چون ایشان او را بدیدند سؤال کردند که مستوره ای دیدی بدین صفت گفت مگر دختر پادشاه می طلبید گفتند بلی گفت زاهد با او زنا کرد و او را بکشت و در زیر خاک پنهان کرد ایشان را بر سر خاک آورد بازکاویدند خواهر را کشته دیدند به خون آغشته جامه را پاک کردند و زنجیر بر گردن برصیصا نهادند و روی به شهر آوردند فریاد از اهل شهر برآمد که چنین واقعه ای حادث شده است پس داری بردند و برصیصا را بر دار کردند خلقان که آب وضوی او را به تبرک بردندی و خاک قدمش به جای سرمه در چشم کشیدندی هریک می آمدند با دامنی سنگ و او را سنگسار می کردند ناگاه ابلیس به صورت پیر نورانی پیش او آمد و گفت ای برصیصا من خدای زمینم و آن که او را چندین سال خدمت کردی خدای آسمان است جزای خدمت چندین ساله تو این بود که بر سر دارت فرستاد یک بار مرا سجده کن تا تو را خلاص کنم پس به سر اشارت سجود او کرد از هفت آسمان ندا آمد که جانش را به دوزخ فرستید و قالبش به سگ اندازید و مغز سرش به مرغان هوا قسمت کنید پس این ندا در دادند فکان عاقبتها انها فی النار خالدین فیها
جوانمردا این سری ست که از بندگان پوشیده است و کسی را از این خبر نه داوود پیغمبر علیه السلام گفت الهی سر خویش بر من آشکار کن که عظیم ترسان و حیرانم تا روز این می گفت و می گریست ندا آمد که یا داوود اگر چندان بگریی که سنگ خاره را پاره کنی من این سر با تو نخواهم گفت یا داوود از من در دنیا دانستن سر من مخواه تا در مرگ بر تو پیدا کنم گفت یا رب این سر به در مرگ چون پیدا کنی ندا آمد که همه سر من با بنده دو حرف است و آن دو لا ست یا گویم لاتخافوا یا گویم لابشری یا از یمین بانگ برآید که دل خوش دار یا از یسار آواز برآید که دل بردار هیچ کس را در دم مرگ از بیم این دو لا رنگ بر روی نماند چون جان به سینه برسد روی زرد و دل پر درد گردد و بر راست و چپ نگریستن گیرد تا آواز از کدام جانب برآید سعادت و شقاوت در آن نفس واپسین پدیدار آید بسا بود که بدبخت نیکبخت گردد و نیکبخت بد بخت گردد یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب روزنامه نزدیک من است من نویسم و من پاک کنم نه کس آگاه کنم و نه با کس مشورت کنم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۵ - در بیان آنکه حق تعالی را دانستن و شناخت سهلتر است از شناختن اولیاء زیرا که حق تعالی از آفتاب ظاهرتر است چنانکه بیان کردیم که هر شخص را به هنر و صنعتش فهم کنند و بدانند همه عالم صنع حق است؛ چون پنهان باشد؟ بلکه هفتاد و دو ملت مُقرّند به خدایی او اما شناخت اولیاء مشکل است زیرا که صنعت و هنر ایشان همچو ایشان پنهان است که اولیاء الله تحت قبابی لایعرفهم غیری
... هر کسی کی بیاید ایشان را
ای برادر غلام مردان باش
گرد ایشان چو چرخ گردان باش ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۵ - در بیان آنکه مرید راستین اوست که احوال و تقرب شیخ را که بخدا دارد ظاهراً و باطناً اکتساب کرده باشد و بمقامات شیخ رسیده، باعتبار ما کان او را مرید خوانند و الا در حقیقت عین شیخ باشد. این چنین مرید را تفضیل مینهیم بر اولیای گذشته نه هر مرید ناقص را که راه شیخ چنانکه حق آن است نبریده باشد و نرفته. در طلب سست بوده باشد و از رنجها گریخته و کاهلی ورزیده و بکلی خود را فدای حقناکرده و مرادهای نفس را گردن نازده، و نفس خود رادر جهاد ناکشته اوصاف حیوانی بر او غالب و ملکی مغلوب. اینچنین کس را بنام اگر مرید خوانند اسمی باشد بی مسمی فافهم.
... موج را نی ببحر باشد رو
منگر در من ای برادر خوار
نی که گلزار میدمد از خار ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۱ - در تفسیر این آیه که ولنبلونکم بشیئی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشر الصابرین. و هم در تفسیر این آیه که عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئاً و هو شر لکم و اللّه یعلم و انتم لاتعلمون
... گشت آخر قرین آن رحمت
پس بدان ای برادر هشیار
هر دلی نیست قابل اسرار ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۷۱ - در بیان آن که سراجالدین مثنویخوان شبی در خواب دید که چلبی حسامالدین قدس سره بر سر تربت مقدس مطهر مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز ایستاده بود و این مثنوی را در دست گرفته خوش به آواز بلند و ذوق تمام میخواند و در شرح مدح این نظم مبالغهها میفرمود. بعد رو به سراجالدین کرد و گفت «میخواهم که این مثنوی را بعد از این همچنین خوانی که من میخوانم» و در اثنای آن ابیات دیگر در وصف این کتاب از خویشتن میفرمود. چون بیدار شد از آنهمه ابیات همین یک بیت در خاطرش مانده بود. «هرکرا هست دید این را دید----- که برین نظم نیست هیچ مزید». همین بیت را چون بر این وزن است جهت تبرک در میانهٔ ابیات نبشته شد
... همچو خر ماند اندرون خلاب
گر برادر بود و گر فرزند
چونکه این عشق را نمی ورزند ...
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۶ - در نعت خلیفه چهارم و فرزندان او و دو عم پیامبر و سایر مهاجرین و انصار
... خواند او را دلیل جان و خرد
در علم خود و برادر خود
زهره باغ دولتش زهرا ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
... حجاب از نفس نامردانه ماست
برادر کآشنای کوی او نیست
برادر نیست او بیگانه ماست
نزاری نقد وقت خویش را باش ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۷
ز پندار خود رهبری بر مساز
مرو ای برادر چنین بر مجاز
اگر روی داری به روی محق ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵
... ز خون خلق گناهی حرام تر نبود
اگر به قول برادر کنی حلال است آن
نزاری ار همه حج می کنی چو نشناسی ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۰
... بدین افسردگی هم سرد باشی
ببینی ای برادر صد قیامت
اگر یک شب چو ما در درد باشی ...
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۶ - حکایت
... گر حدیثش با تو کفر مطلق است
از پدر بشنو برادر کان حق است
من به غفلت چون دگر شنگولیان ...
حکیم نزاری » ادبنامه » باب اول - در متابعت و مطاوعت پادشاه » بخش ۱
الا ای برادر به سمع قبول
بباید شنیدن حدیث از رسول ...
حکیم نزاری » ادبنامه » باب سوم - در احترام فرمان پادشاه داشتن و به رضای او تسلیم بودن » بخش ۱
... ندارد کس آنجا دل کس نگاه
برادر شود از برادر نفور
شوند از تو خویشان نزدیک دور ...
... ببرند پیوند خویشان ز خویش
توهم ای برادر ز پیوند و دوست
ببر دل که پیوند و دلبندت اوست ...
حکیم نزاری » ادبنامه » باب سوم - در احترام فرمان پادشاه داشتن و به رضای او تسلیم بودن » بخش ۲
از آن پادشا ای برادر گریز
که خود کام و تند است و بدرام و تیز ...
حکیم نزاری » ادبنامه » باب چهارم - در راستی و امانت داری » بخش ۱
... نگیرند اگر راست گویی درست
مگو ای برادر سخن بر گزاف
که گر راست گویی محال است لاف ...
... تر و خشک جاهت بسوزد چو کاه
برو ای برادر چو من راست باش
چنانت که شاه آن چنان خواست باش ...
حکیم نزاری » ادبنامه » باب هفتم - در حُسّاد و اقران و معاندان درگاه » بخش ۲ - حکایت
... نکو سیرت و خوب محضر بود
به نزدیک ما چون برادر بود
ز خاک عراقش که بودی وطن ...
حکیم نزاری » ادبنامه » باب هشتم - در نکوهش غرور و عجب و دروغ و شکر احسان خداوندگار به جای آوردن » بخش ۱
... نیالوده ام استخوان و عروق
بر آن اعتماد ای برادر که شاه
به حق ها زمن بگذراند گناه ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - اشعار حاوی و قایع تاریخی از قران السعدین (حاوی مجمل کتاب ) مجموع عنوانهای فصول مثنوی و قران السعدین که ضمنا فهرست مندرجات کتاب میباشد نیز بذات خود یک قصیدهٔ مستقل میشود و آنرا در اینجا میریم :
... از پدر آمدن شاه جهان کیکاووس
بر برادر چو گل نو ببر سرو روان
رفتن شا کیومرث و به تو زک عارض ...