گنجور

 
حکیم نزاری

بنفشه زار برآمد ز طرفِ لاله¬ستان

درونِ خطّ سیه چشمه زلال است آن

بدین قَدَر که کسی گفت بود و هست خدا

کجا خدای¬شناسی بود خیال است آن

بیا و پرده برانداز تا نگاه کنند

مقلّدان که بهشت است یا جمال است آن

مُرید راه خدا گر طمع کند به خدا

که بی دلیل به جایی رسد محال است آن

گر التجا به کسی دارد و یقین داند

که هیچ نیست به خود غایت کمال است آن

به مرد راه که حبل الله است در زن دست

به هرچه دست به خود درزنی جوال است آن

ز خون خلق گناهی حرام تر نبود

اگر به قول برادر کنی حلال است آن

نزاری ار همه حج می کنی چو نشناسی

که از کجا به کجا می روی وبال است آن