سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۹
آورده اند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هرکه آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی ...
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۱
وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند و هر یکی از ایشان دگرگونه رای همی زدند و ملک همچنین تدبیری اندیشه کرد
بزرجمهر را رای ملک اختیار آمد ...
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٢١ - قصیده
... گر از داد و دهش پرسی چه گویم
چه جای حاتم و نوشیروانست
گه رزمش ببین وز پور دستان ...
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - قصیده
... گیتی بعهد معدلت وجود او گذاشت
نام و نشان حاتم و نوشیروان زیاد
شهباز همتش چو بپرواز بر شود ...
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - قصیده در مدح طغا یتمور خان
... تیغش بعنف از در ایمان در آورد
نوشیروان و حاتم و داد و دهش ولیک
در کینه رسم رستم دستان در آورد ...
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٧ - انوشیروان و موبدان
... مر او را شه پاکدین خواندند
چو شد گنج نوشیروان ساخته
ز خاکش بگردون برافراخته ...
... کنون در دل ای نامور هوش دار
سخنهای نوشیروان گوش دار
نخست آنکه تا روز و شب را مدار ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
... می نوشین روان درده که بگرفت
چو خسرو ملکت نوشیروان گل
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۱۹ - یمدح الامیر الاعظم الشهریار المعظّم خسرو الغازی المنصور مبارز الحق و الدین محمد بن مظفر زیدت معدلته
... باده ی نوشین روان در ده ز جام جم که باز
عدل خسرو تازه کرد آوازه ی نوشیروان
چرخ می نازد بدور تاج بخش بحر و بر ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۲۰ - یمدح الشیخ العالم قدوة الاوتاد و الاقطاب سیف الحق و الدین الباخرزی قدس الله روحه
... کمترین مولای او صد یزدجرد و کیقباد
کمترین لالای او صد هرمز و نوشیروان
بی وجود طاعتش مستوجب خواری عزیز ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۱
... از دست گلرخان می چون ارغوان بگیر
گر وعده ات بملک نوشیروان دهند
بگذر ز وعده و می نوشین روان بگیر ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در مدح سلطان اویس
... سلطان معز دینی و دین کز نسیم عدل
نوشین روان به قالب نوشیروان دهد
دریای جود شیخ اویس آنکه دولتش ...
سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۴ - بوسه بر باد (۴)
... نبینند هرگز رخ یکدیگر
چنین گفت یک روز نوشیروان
به موبد که ای پیر روشن روان ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - داغ نیستی
... گر شاه و شاهزاده قباد از جهان برفت
نوشیروان عهد در ایوان نشسته است
جمشید روزگار علی رغم اهرمن ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در ستایش سلطان معزالدین اویس جلایری
... بیدانشی بود که کسی با وجود او
بنشیند و حکایت نوشیروان کند
ای خسروی که روز نبرد از نهیب تو ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - در عبرت از عاقبت کار شاه شیخ ابواسحاق
... در عیش ساز و عادت خسرو بنا نهاد
در رسم و عدل شیوه نوشیروان گرفت
ایوان و قصر و جنت و فردوس برفراشت ...
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵
... که وقت شد که قبادی به کیقباد دهیم
روان خفته ی نوشیروان چه می گوید
که بهتر است که انصاف و عدل و داد دهیم ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۳ - قصه قاصد فرستادن قیصر روم به نوشیروان تا معلوم کند که با وی در چه مقام است درصدد صلح است یا در معرض جنگ و انتقام است
قیصر روم سوی نوشیروان
قاصدی هوشمند کرد روان ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴ - پایه دعاگویی جناب خداوندگاری چنان بلند است که مادام که قلم بلند بالا پای بر قبه قصر قصه قیصر و کنگر ایوان داستان نوشیروان ننهاد سر او به آن نرسید لاجرم سر کرده و سر بر آن درآورده همواره این رقم می زند که سایه دولتش پاینده باد و آفتاب معدلتش تابنده
کاش نوشیروان کنون بودی
عدلش از پیشتر فزون بودی ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۷ - حکایت رحم کردن نوشیروان بر آن پیرزن ناتوان که به کوزه ای نادرست دست و روی خود می شست
... کس نبرده به قصه او پی
کرد نوشیروان شه عادل
نیمروزی به بام خود منزل ...
... می فتاد آب بر زمین می ریخت
چشم نوشیروان چو آن را دید
از مژه اشک مرحمت بارید ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۳۹ - حکایت سیاست یعقوب سلطان آن عوان شیرازی را
... پشت ظلم آوران شکست از وی
صیت نوشیروان نشست از وی
روزی آمد ز خطه شیراز ...