گنجور

 
ابن یمین

جهان پیر را دولت جوانست

که ارغونشاه نوئین جهانست

پناه ملک ارغونشاه عادل

که اندر ملک چون در تن روانست

زیمن عدل او سیمرغ فتنه

بگوشه گیری زاغ کمانست

هما آسا عقاب رایت او

ز روی خاصیت سلطان نشانست

جهان از عدل او تا یافت سدی

ز یأجوج حوادث در امانست

گر از داد و دهش پرسی چه گویم

چه جای حاتم و نوشیروانست

گه رزمش ببین وز پور دستان

مگو کان داستان باستانست

ببزمش در نگر گوئی بهارست

ولیکن چون خزانش زرفشانست

خزانست آن ندانم یا بهارست

بهار است این ندانم یا خزانست

خوشا ابن یمین گوید ببزمش

بگلرخ ساقئی کارام جانست

سبکروحا برو رطل گران ده

که بیگه شد گه رطل گرانست

 
 
 
گلها برای اندروید
باباطاهر

نفس شومم به دنیا بهر آن است

که تن از بهر موران پروران‌ست

ندونستم که شرط بندگی چیست

هرزه بورم به میدان جهان‌ست

مولانا

سماع آرام جان زندگانست

کسی داند که او را جان جانست

کسی خواهد که او بیدار گردد

که او خفته میان بوستان‌ست

ولیک آن کاو به زندان خفته باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه