گنجور

 
۸۱

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۲

 

... که برگوید از گفته باستان

که گر دو برادر نهد پشت پشت

تن کوه را سنگ ماند بمشت ...

فردوسی
 
۸۲

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۳

 

... به کژی چرا برد باید گمان

بدو گفت گیو ای برادر مشو

فراوان مرا تازیانه ست نو ...

فردوسی
 
۸۳

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۴

 

چو خورشید تابنده بنمود پشت

دل گیو گشت از برادر درشت

ببیژن چنین گفت کای رهنمای

برادر نیامد همی باز جای

بباید شدن تا وراکار چیست ...

... مرا چون بپوشی بتابوت روی

تو کین برادر بخواه از تژاو

ندارد مگر گاو با شیر تاو ...

... بمان تا کند در جهان یاد من

برادر چو بهرام را خسته دید

تژاو جفا پیشه را بسته دید ...

... که گر من کشم ور کشی پیش من

برادر بود گر کسی خویش من

بگفت این و بهرام یل جان بداد ...

فردوسی
 
۸۴

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۵

 

... همه دل پر از خون و جان پر گداز

برادر ز خون برادر به درد

زبانشان ز خویشان پر از یاد کرد ...

فردوسی
 
۸۵

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۲

 

... جگر خسته و پر گناه آمدند

برادرش را کشته بر بی گناه

به دشمن سپرده نگین و کلاه ...

... همی خلعت و پندها دادمش

به جنگ برادر فرستادمش

جهانگیر چون طوس نوذر مباد ...

... چه طوس فرومایه پیشم چه سگ

ز خون برادر به کین پدر

همی گشت پیچان و خسته جگر ...

... در بار دادن بر ایشان ببست

روانش به مرگ برادر بخست

بزرگان ایران به ماتم شدند ...

... و دیگر کزان بدگمان بد سپاه

که فرخ برادر نبد نزد شاه

همان طوس تندست و هشیار نیست ...

فردوسی
 
۸۶

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۴

 

... یکی ره نیابند ز ایران سپاه

تو اکنون بمرگ برادر گری

چه با طوس نوذر کنی داوری ...

فردوسی
 
۸۷

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۳

 

... همی یاد کرد از بد هر کسی

نخست ای برادر مرا نام برد

ز کین سیاوش بسی برشمرد ...

فردوسی
 
۸۸

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۴

 

... نگهبان گاه و نگین ترا

برادرت هر دو سران سپاه

که هزمان برآرند گردن به ماه ...

... گرانمایه اسبان و تخت و کلاه

برادر که روشن جهان منست

گزیده پسر پهلوان منست ...

فردوسی
 
۸۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۷

 

وز آن لشکر ترک هومان دلیر

به پیش برادر بیامد چو شیر

که ای پهلوان رد افراسیاب ...

... بدو گفت مشتاب و تندی مکن

بدان ای برادر که این رزمخواه

که آمد چنین پیش ما با سپاه ...

فردوسی
 
۹۰

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۸

 

... کمر بندگی را ببایدت بست

سیاووش رد را برادر توی

به گوهر ز سالار برتر توی ...

فردوسی
 
۹۱

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۰

 

... به کین سیاوش بریدمش سر

به هفتاد خون برادر پدر

روانش روان ورا بنده باد ...

... سزد گر کنی جنگ را تیز چنگ

به کین برادر نسازی درنگ

به ایرانیان بر شبیخون کنی ...

فردوسی
 
۹۲

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۱

 

... چو پیران ندید آن زمان با سپاه

برادر بدو گشت گیتی سیاه

به کارآگهان گفت ز این رزمگاه ...

... جوان دلاور سوار هژیر

گرامی برادر جهانبان من

سر ویسگان گرد هومان من ...

فردوسی
 
۹۳

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۵

 

... به نوی همی کینه سازد ز بن

چرا من به کین برادر کمر

نبندم نخارم از این کینه سر ...

فردوسی
 
۹۴

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۶

 

... به هامون نیاورد لشکر ز کوه

برادر جهاندار هومان من

به کینه بجوشید از این انجمن ...

فردوسی
 
۹۵

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۷

 

... سخن گفتن کشتگان گشت خواب

ز کین برادر تو سر برمتاب

دلی کو ز درد برادر شخود

علاج پزشکان نداردش سود ...

فردوسی
 
۹۶

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۸

 

... چو بشنید گفتار فرخ پدر

بیامد به سوی برادر دوان

بگفت آن کجا گفته بد پهلوان ...

... خروشان پدر بر پسر روی زرد

برادر ز خون برادر به درد

همه سر به سر سوگوار و نژند ...

... میان بسته بر پیش ما چون رهی

پسر با برادر به کشتن دهی

چرا سر بپیچیم ما خود کییم ...

فردوسی
 
۹۷

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۲

 

... بدیدند کشته به دیدار خویش

سپهبد برادر جهاندار خویش

ابا ده سوار آن گزیده سران ...

... بر آن دیده بر زار و جوشان شدند

ز خون برادر خروشان شدند

همی زار گفتند کای نره شیر ...

... سپه را ز دشمن نگهدار بود

پسر با برادر برش خوار بود

بدان گیتی افتاد نیک و بدش ...

... دل هر کسی بر تنش پادشاست

ز ما دو برادر مدارید چشم

که هرگز نشوییم دل را ز خشم ...

فردوسی
 
۹۸

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۴

 

... شد آن نامور گرد ویسه نژاد

چو لهاک روی برادر بدید

بدانست کز کارزار آرمید ...

فردوسی
 
۹۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۶

 

... که ژوپین گودرز بودش زمان

پسر با برادر کلاه و کمر

سلیح و سپاه و همه بوم و بر ...

فردوسی
 
۱۰۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳

 

... که نزدیک او آب بودش بسی

برادر بد و چند جنگی پسر

ز خویشان شاه آنک بد نامور ...

... سواران و گردان روز نبرد

از این جنگ پور و برادر نماند

بزرگان و سالار و لشکر نماند ...

... ز پیران فراوان سخنها براند

ز خون برادرش فرشیدورد

ز رویین و لهاک شیر نبرد ...

فردوسی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۹۵