گنجور

 
۹۷۶۱

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - وله

 

... الا غزاله جمال ای غزلسرای غزال

که ماه بسته میان بر رخ توچون جوزاست

عصا مجره و میر آفتاب وکاخ سپهر ...

... مگر چه تدبیر انگیختی که بوسه گهت

درون پنجه تقدیر بنده عقده گشاست

و یا کدام جهان کرده است تربیتت ...

جیحون یزدی
 
۹۷۶۲

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در تهنیت عید رمضان

 

رسید عید و بدانسان بروزه بست جهات

که جز فرار زگیتی نیافت راه نجات

ره نجات بغیر از فرار روزه نیافت

بر او چو عید کمین برگشود و بست جهات

شد آنکه وقت مناجات شیخ از حق دور

بنعره خواست همی قرب قاضی الحاجات

گذشت آنکه صدای موذنان بلد ...

... دوباره دور امارد علیهم الصلوات

دگر زبانه زد انوار مه ز روی بنین

دگر روانه شد آب طرب بجوی بنات

بجای مقری مطرب نشست و زد بربط ...

... گرم بهیچ خریدی بیا بهیچ مده

که همچو بنده غلامی کم اوفتد بثبات

هزار سال دگر شاعری چو من زنده است ...

جیحون یزدی
 
۹۷۶۳

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - وله

 

... بسکه کام از بوسه داد و جام از صبها گرفت

گر شبی مینا شکست و بار بست و یارخست

چون زمستی بود آن هم گردن مینا گرفت

روزی از زلفش فکند و ساخت بند و سوخت پند

چون پریشان بود آن هم دامن سودا گرفت ...

جیحون یزدی
 
۹۷۶۴

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - وله

 

... به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر

چه بر ایوان چه در میدان چه با مستان چه در بستان

نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر ...

... سما بیدا هنر شیدا ظفر پیدا خطر مضمر

ایا شاهی که شد کف و بنان و سکه و نامت

پناه سیف و عون کلک و فخر سیم و ذخر زر ...

... در و بام و سر و پای و رگ و چشم و دل خصمت

به کند و کوب و بند و چوب و تیر و ناخج و نشتر

جیحون یزدی
 
۹۷۶۵

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - وله

 

... تارکش را بفرازیم بیاقوتی تاج

مقدمش را بنوازیم به پیروزه سریر

هم بریمش بصف از آدم اگر خواهد جان ...

... ورنه کی فتنه توانست در این ظرف قلیل

بستن از یاوری شمس چنین طرف کثیر

سلخ ماه رمضان بود که از مجمع قدس ...

... او چو محمود به تخت آمد و تاج الشعرا

عنصری وارش بستود بدین نظم هژیر

جیحون یزدی
 
۹۷۶۶

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - وله

 

... تا وی شود شفاعتش از شاه خواستار

چونانکه عفو کس طلبند از خدا رسل

او نیز خواست عفو وی از ظل کردگار ...

... نوروز سبز کرده همه دشت و کوهسار

بر دست شاخ بسته ز پیروزه دستبند

در گوش غنچه کرده ز یاقوت گوشوار

بنشین بزیر سرو و بچم بر فراز کوه

بشنو ز شاخ گلبن و بگذر بمرغزار

یکسو فغان صلصل و یک سو خروش کبگ ...

جیحون یزدی
 
۹۷۶۷

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - وله

 

بستم چو زی گشاده رواق ملک کمر

شد آسمانم ابرش و خورشید زین زر ...

... در هر هنر وجود وی استاد آن هنر

خرطوم پیل را گه کین برکند ز بن

بازوی شیر را به وغا بشکند به بر ...

... یزدان نیافریده بدین زیرکی بشر

بنهاده منظر تو بصیرت به چشم کور

بخشوده منطق تو شنودن به گوش کر ...

جیحون یزدی
 
۹۷۶۸

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در تهنیت عید رمضان

 

مه شوال چو برکوه فرابست کمر

روزه بگریخت چنان کش نتوان یافت اثر

سخت بود این رمضان سست ندانستم من

ورنه کی بستمش اینگونه برتخت کمر

دیدی آن عربده واعظ و عجب زاهد ...

... خونجگر خرد و کلان سوخته دل ماده و نر

مطربان آمده خاموش چو پر بسته هزار

شاهدان گشته سیه پوش چو بگرفته قمر ...

... هر که بینید فریبید زمن او را دل

چه بعقل و چه بنقل و چه بزور و چه بزر

آن دوتن نیز پس از هم برسیدند بملک ...

... به مه روزه همین گاه نمایم کیفر

پس زجا جست و میان بست و براند اسب وکشید

تیغ از ماه نو و زد بدل روزه شرر ...

... و آن یک از کلبه خرگوش همی خواست مفر

داورا بنده دیهیم تو تاخ الشعر است

که چنو بنده کم آورده بکیهان داور

ولی ازکید خضر باشدم آن قدر ملال ...

جیحون یزدی
 
۹۷۶۹

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - وله

 

هرآنکه هست چو او سرو نار پستانش

چه احتیاج بسرو است و نار بستانش

جز آن تن بت من اندرون پیراهن ...

... که باخته دل و دین کافر و مسلمانش

اگر بخادم فردوس چهره بنماید

بدوزخ افکند از خلدحور و غلمانش ...

... ای آن ستوده که تاند صریر خامه تو

وجود را به عدم بر نهاد بنیانش

علو اختر بختت چنانکه وقت نگاه

فتد ز فرق فلک را کلاه کیوانش

به عون عزم تو هاروت یارد از بن چاه

پرد به چرخ و بگیرد ز زهره میزانش

جیحون یزدی
 
۹۷۷۰

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - وله

 

... مرا بر یاد مجد الملک ریحان بربطی می ده

خصوص اکنون که دی سرگرمی از تاراج بستانش

نه بر گل نغمه زن بلبل نه با سرو آشنا صلصل ...

... چنان افسردگی در طور گیتی ازدم دیمه

که آتش نیست امکان جلوه برموسی بن عمرانش

بفصلی این چنین زردشت افروزراگر آتش ...

... زمستان عیش نستاند به نیروی زمستانش

برفت ارنار از بستان بتی بایست پردستان

که هرشب تا سحر بازی کنی با نارپستانش ...

... که خرم تر بود از سبزه خط عنبر افشانش

فرو بست عندلیب از دم بیاور مطربی محرم

که در افسرده تن جان نو انگیزد زدستانش ...

... هنر چندان در او مضمر که ناید در شمار اندر

نه بل پیرخرد در هر هنر طفل دبستانش

بگاه چامه گفتن آنقدر اشعار خوش راند ...

جیحون یزدی
 
۹۷۷۱

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - وله

 

... هر که شبی را گرفت قامت او در بغل

تا بقیامت وزد بوی گل از بسترش

وآنکه از آن چشم مست زد قدح و شد زدست ...

... تخت نهد گر بماه بخشمش آرد براه

مگر که باشد پناه از ملک بندرش

مهدی هادی صفت آنکه زنیکونیت ...

... بپای خود هر طرف روان بود دفترش

مهرتو کندش ز یزد ور نه به بنگاه خویش

شاهد فرخار بود بلکه می خلرش ...

جیحون یزدی
 
۹۷۷۲

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - وله

 

... ذرات بکرات چو افواج که از حاج

بستند وگشادند پی طوف حرم صف

عقل آمد و لبیک زنان حلقه بدرازد ...

... شاه همه او بود و چو او پرده برافکند

هر ذره برش بنده صفت گشته موقف

ارواح مکرم چو مصابیح سحرگاه ...

... نی ارض مسطح بدونی چرخ مسقف

شد بنت اسد ام اسد زین خلف الصدق

نی برج اسد گشت ازین مهر مخلف ...

... بگسیخت قماط و سوی حق برد فرا کف

دستی نتوان بست که دل داد بموسی

از مژده ما فی یدک الایمن تلقف ...

جیحون یزدی
 
۹۷۷۳

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - وله

 

... که هی بغرد و ریزد زدیده در یتیم

چمن ز در یتیمش پر از بنات نبات

ولی زغرش وی دل بهر یکی است دو نیم

کنون زناصیت اسخیا گشاده تراست

شمر که بود فرو بسته تر زطبع لییم

زنه سپهر بود بس فرح بشش جانب ...

... کنون که پای دیارم نماند و دست بیار

من و ثنای علی اصغر بن ابراهیم

مهینه قدسی قدوسی انتساب که شعر ...

... کشیده عنصر مهجو او عذاب الیم

بنزد سرعت فکرش سمند دانش کند

به پیش صحت رایش خیال عقل سقیم ...

... همیشه تا که دلیل است بر تحول شمس

بنزد اهل رصد لام وسین در تقویم

بود محب تو از گنج راست قد چو الف ...

جیحون یزدی
 
۹۷۷۴

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - وله

 

... بهر افواج بپاسازد از چرخ خیام

بسته یابی همی از راجل او چار ارکان

خسته بینی همی از راکب او هفت اجرام ...

... نه همین اکنون زیر فلک و روی زمین

هم لیالیست بنظم اندر ازو هم ایام

حکمش آنگاه جنیبت به بسایط میراند ...

... نه چو من باشد هر کس بودش سبلت و ریش

نه چو موسی است هر آنکه بفسون بنهد دام

حدت ذهن من و کیک بشلوار عقول ...

جیحون یزدی
 
۹۷۷۵

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

 

... جنت نسیه فردا چه کرامت دارد

ما که امروز بنقد از رمضان در سقریم

کی بیابیم بعقبی شرف از بزم علی ...

... ما مگر خود نه ز اولاد همان بوالبشریم

روزه اینگونه که امسال بخود بسته وقار

حالها در شرف صحبت او مفتخریم ...

... چرخ را تالی خورشید همه تاج سریم

داورا بنده و یک بیست تن از اهل سرای

پنجسالست کز اقبال تو با صد خطریم

ما که بودیم کمر بسته بخلق از پی سیم

هر یکی صاحب صد بنده زرین کمریم

لیک حالی رمضان سخت مطول آمد

سست کن بند سرکیسه که بس مختصریم

تا دمد ماه صیام افسر تو فرقدسای ...

جیحون یزدی
 
۹۷۷۶

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در تهنیت عید صیام

 

... سپرد اهرمنان را سرایر یزدان

چنان بنای جهان گشت منقلب از وی

که ظلم دید خور از شبنم و مه ازکتان

زمانه چونکه چنین یافت کار قوم از صوم ...

... بهشتیان را پوشیده کسوت نیران

بتی که پیکرش آراستی بنرمی سیم

زبان ز تشنگیش برده تندی از سوهان ...

... یکی بهیچ سخن گفته کاین مراست دهن

یکی بموی کمر بسته کاین مراست میان

بشام سلخ و یا زودتر بکه زهلال ...

... زچرخ چون شوال این اجازت یافت

زجای جست وکمر بست و برگرفت کمان

بعزم رزم مه روزه راندهی روزه ...

... کنون زهر جهت آورده جشن را اسباب

کنون بهر طرف افکنده عیش را بنیان

بهر وثاق از او ساقیان سیمین ساق ...

... بود بچامه ابداع شوکتت مطلع

بود بنامه ایجاد حشمتت عنوان

بجز حسام تو کو تشنه کام خون عدواست ...

جیحون یزدی
 
۹۷۷۷

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - وله

 

... دادم از دیوانگی زنجیر زلف او زدست

عاقلی کوتا که بر زنجیر بندد پای من

چون بچشم اندر فتد مو اشک از او ریزد ولیک ...

... نیست سودایم بجز زآن تار عالم گیر زلف

بخت بد بنگر که عالم گیر شد سودای من

بی دو پستانش که در بستان خوبی جان فزاست

بعد از این صد باغ لیمو نشکند صفرای من ...

جیحون یزدی
 
۹۷۷۸

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - وله

 

... دل صد شام سر زلف ورا در دنبال

خون صد صبح بناگوش ورا برگردن

طره و رخ بودش برق زن اندر برقع ...

... ای همه سلسله ام برخی آن طره و رخ

وی همه طا یفه ام بنده آن سینه و تن

چشمش از مژه چو مریخ که گیرد خنجر ...

... تا که دیدم بسیه طره اش آن روی سپید

این مثل گشت مجرب که شب است آبستن

تاکه رویید خط سبزش ازآن گونه سرخ ...

... که کس از دبه او برد نیارد روغن

دی ورا دیدم در باغ که خوش خفته بناز

وزسمن ساخته دور بر بستر خرمن

بارها گه بسمن گه برخش سودم دست ...

... ای مهین میر که در محفل تو پیر خرد

همچو طفلی است که ناشسته لبان را زلبن

هرکجا چامه سرایی شود از در دریا ...

... تو بعمان شدی و چرخ نوشتش کای بحر

یم ببین خوش بنشین تند مرو جوش مزن

گر گهر پروری این گونه بپرور که بود ...

جیحون یزدی
 
۹۷۷۹

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - وله

 

... بهر تزیین چمن با ورق انگلیون

ساده بسته است بخود طنطنه اسکندر

باده باده است گرو از خرد افلاطون ...

... سرمه اندوده بران نرگس پر مکر و فسون

هفت سین چیده و می خورده و زیور بسته

وزشعف گاه زند بربط وگاهی ارغون ...

... آسمان راست بمعماری کوی توهوس

اینک از مهر مه آورده دوخشتش بنمون

گشته بربارگه و تخت و زمان تو بجان ...

... در نهان کام تغافل نزدم تا بکنون

بنده مدیون زثنا ذات تو مدیون زعطا

لیکن الحمد کزین سوی ادا گشت دیون

تا بهر سال یکی گاخ برآرد کلبن

که زیاقوت و زمرد بودش شقف وستون ...

جیحون یزدی
 
۹۷۸۰

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - درمنقب ذات کبریائی صفات علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه والثناء

 

... رخشنده بود روشنی روی تو از پشت

تابنده بود نازکی پشت تو از رو

بر هر لب جویی که به گلشن بنشینی

از عشق تو آب ایستد و نگذرد از جو ...

... تا پادشه طوس بود ضامن آهو

آن قبله هشتم که به بستان جلالش

کمتر ز ترنجی بود این گنبد نه تو ...

... عفریت زند پنجه ز حشمت به سلیمان

بندد اگر از نامه تعویذ به بازو

با لعل روان بخش تو انفاس مسیحا ...

جیحون یزدی
 
 
۱
۴۸۷
۴۸۸
۴۸۹
۴۹۰
۴۹۱
۵۵۱