گنجور

 
۹۶۶۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴

 

... لیلیی دارم که نتوان دیدنش

در غمش صد بار بیرون می کشم

کاسه های زهر هجر دوست را ...

فیض کاشانی
 
۹۶۶۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۰

 

... از سر تا پای جملگی جوش شوم

گر لعل شکر بار بگفتار آرد

چون فیض شکر کشم و خاموش شوم

فیض کاشانی
 
۹۶۶۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴

 

... نی ره بکوی او بودم نی قبول او

نه کس نشان دهد نه دهد یار بار هم

افتاده ام غریب و حزین مستمند و زار ...

فیض کاشانی
 
۹۶۶۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸

 

... رنج بر جان خود از بهر تن آسایی یار

حامل بار گران بهر سبکباری هم

همه چون غنچه بتنهایی و با هم چون گل ...

فیض کاشانی
 
۹۶۶۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲

 

... چون اسیران در میان دشمنان افتاده ایم

بار سنگین امانت را بدوش افکنده ایم

از فضولی زیر این بار گران افتاده ایم

شکر لله نیستم از جستجو فارغ دمی ...

فیض کاشانی
 
۹۶۶۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸

 

... تا امانت بسپاریم کرم کن مددی

بامید مددت حامل این بار شدیم

هر کسی در همه کار از تو مدد میجوید ...

فیض کاشانی
 
۹۶۶۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹

 

... نشاءه اش بیخودیی داد که هشیار شدیم

بار دانش که چهل سال کشیدیم بدوش

بیکی جرعه فکندیم و سبکبار شدیم

مصحف روی و حدیث لبت از یاد برد ...

... روز ما نیکتر از دی دی ما به ز پریر

سال و مه خوش که به از بار وز پیرار شدیم

هر چه دادند بما از دگری بهتر بود ...

... سر ز دریای حقایق چه برون آوردیم

بر سر اهل سخن ابر گهر بار شدیم

راه رفتیم بسی تا که بره پی بردیم ...

فیض کاشانی
 
۹۶۶۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴

 

... عارفان وصف تو از دفتر و اسناد شنیدید

ما ز یاقوت گهربار لبان تو شنیدیم

تشنه یکچند دویدیم درین وادی خونخوار ...

... آفرین باد ترا عشق کزین خرقه رهیدیم

بارها جامه تقوی بگنه چاک ز دستیم

از بی حله عفو تو بسی جامه دریدیم

پای سعیت همه شد آبله در راه طلب فیض

بار ما در دل ما بود عبث می طلیدیم

فیض کاشانی
 
۹۶۶۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶

 

ما دیده اشکبار داریم

در سینه دلی فکار داریم

دستی بجفا اگر گشایی

آهسته که شیشه بار داریم

بر آتش عشق او کبابیم ...

فیض کاشانی
 
۹۶۷۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹

 

... به هم یک تن شویم و یکدل و یکرنگ و یک پیشه

سری در کار هم آریم و دوش بار هم باشیم

جدایی را نباشد زهره ای تا در میان آید ...

فیض کاشانی
 
۹۶۷۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰

 

... لحظه به لحظه آن به آن استغفرالله العظیم

ده بار و صد بار و هزار ای فیض کم باشد بیار

هر دم جهان اندر جهان استغفرالله العظیم

فیض کاشانی
 
۹۶۷۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳

 

... نیستیم ازهم جدا هرگز همیشه با همیم

در حریم دوست ما را نیز چون او بار هست

هر کجا عشقست محرم ما هم آنجا محرمیم ...

فیض کاشانی
 
۹۶۷۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۹

 

در حریم قدس جانرا نیست بار از ننگ تن

ننگ تن یا رب بیفکن از روان پاک من

بخیه تا کی بر تن بر حیف خود خواهیم زد

کی بود کز دوش جان افتاده باشد بار تن

نی غلط کردم که بی تن جان نمییابد کمال ...

فیض کاشانی
 
۹۶۷۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۳

 

... بجان بگشای چشم دل که پیدا گشت هر پنهان

نسیم از کوی یار آمد نسیم مشکبار آمد

معطر کن دماغ دل منور ساز چشم جان ...

... برون آ از حضیض شک برا بر آسمان جان

بیفکن بار تن از جان سبک کن دوش دل از گل

چه ماندی در زمین تن برا بر آسمان جان ...

فیض کاشانی
 
۹۶۷۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۲

 

... دست بدار از هوس پای بکش از خسان

ای خنگ آنکو گرفت بار کسان را بدوش

وای بر آنکو نهاد بار بدوش کسان

گر ندهی تن ببار زار کشندت بدار

کرد خدا اغنیا بارکش مفلسان

فیض بهستی گرو همچون کرانان مشو

بار که بر دوش تست زود بمنزل رسان

فیض کاشانی
 
۹۶۷۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۴

 

... شعله آتش سودای تو در سر باقیست

دل سوزان شرر بار همانست همان

غم و اندوه فراق تو همانست که بود

زاری دیده خونبار همانست همان

در دلم صبر دگر نیست همین بود همین ...

... دیده فیض بوصلت نگرانست هنوز

حسرت چشم گهربار همانست همان

فیض کاشانی
 
۹۶۷۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۷

 

تا چند بر باطل نهی ایدل مدار خویشتن

یکبار خود را یاد کن در روزگار خویشتن

از راه دوری آمدی هم راه دوری میروی ...

... حق را بجو از راه دین و ز شرع خیر المرسلین

حیران چرایی اینچنین در کار و بار خویشتن

از تست دردورنج تو وز تو دوا و گنج تو ...

... در راه حق منصور باش از هرچه جز حق دور باش

در راه عشق حق فکن از خویش بار خویشتن

جانم فدای آنکه او جانرا فدای عشق کرد ...

فیض کاشانی
 
۹۶۷۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۷

 

... گر بگویم میتوان از عشق پیغمبر شدن

تا دهندت بار باری در حریم قدس عشق

سر بر آن در بایدت زد حلقه آن در شدن ...

... که ز شهوت آب و گاهی از غضب آذر شدن

بر زمین دل سحاب عشق میبارد سخن

فیض عاشق شو او اگر هی خوا سخن گستر شدن

فیض کاشانی
 
۹۶۷۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۹

 

... دل و جانرا بکمال و هنر آرایش کن

بار دنیا که بصد رنج گرفتی بر دوش

بیکی عزم بیفکن ز خود آسایش کن ...

فیض کاشانی
 
۹۶۸۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۴

 

... هر غمی کز تو رسد این دل غمخواره من

گر تو صد بار برانی ز در خود دل را

باز سوی تو گراید دل خود کاره من

پاره های دل صد پاره به صد پاره شود

گر تو یک بار بگویی دل صد پاره من

هر کجا می کشیش بر اثرت می آید ...

... من نه آنم که ز سودای تو دل بردارم

عقل افسون چه دمد بیهده درباره من

می برد لعل لبت دم بدم از دست مرا ...

... یاد حق چون نکنی شاعریت آید فیض

بار بیکار بکش ای دل بیکاره من

فیض کاشانی
 
 
۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۴۸۵
۴۸۶
۶۵۵