گنجور

 
فیض کاشانی

چشم بر هر چه گشادیم رخ خوب تو دیدیم

گوش بر هر چه نهادیم حدیث تو شنیدیم

مردمان چشم گشودند و ندیدند به جز غیر

ما ببستیم دو چشم و بجمالت نگریدیم

لوح دلرا که بر آن نقش و نگار دگران بود

پاک شستیم و بر آن صورت خوب تو کشیدیم

حسن خوبان فریبنده ز دریای تو موج است

ابروی همه از حسن روانبخش تو دیدیم

گر سراب دو جهان رهزن دین و دل ما شد

آخرالامر بسر چشمهٔ مقصود رسیدیم

عارفان وصف تو از دفتر و اسناد شنیدید

ما ز یاقوت گهربار لبان تو شنیدیم

تشنه یکچند دویدیم درین وادی خونخوار

آخر از چشمه حیوان تو یکجرعه چشیدیم

قطرهٔ مستی ما را ز می عشق تو بس بود

لله الحمد بدریای وصال تو رسیدیم

بایع و بیع و ثمن مشتری و جنس تو بودی

سر بسر کوچه و بازار جهان را همه دیدیم

چند بر خرقهٔ پرهیز زدن پنبهٔ توبه

آفرین باد ترا عشق کزین خرقه رهیدیم

بارها جامهٔ تقوی بگنه چاک ز دستیم

از بی حلّهٔ عفو تو بسی جامه دریدیم

پای سعیت همه شد آبله در راه طلب فیض

بار ما در دل ما بود عبث می‌طلیدیم

 
 
 
کمال خجندی

ما به سودای تو دامن ز جهان در چیدیم

محنت عشق تو بر راحت جان بگزیدیم

پیش از آن دم که نبود از دل و جان آثاری

در میان دل و جان مهر تو می ورزیدیم

تا بغایت دل و جان مهر تو میورزیدیم

[...]

قاسم انوار

این عنایت ازلی بود که ره پرسیدیم

وین هدایت ابدی گشت که رویت دیدیم

همچو بلبل ز غم روی تو گریان بودیم

چون گل روی تو دیدیم چو گل خندیدیم

بهوایی که نشانی ز تو یابیم مگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه