مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴ - قصهٔ اهل ضروان و حیلت کردن ایشان تا بی زحمت درویشان باغها را قطاف کنند
... زین روش بر اوج انور می روی
ای برادر گر بر آذر می روی
نه ز دریا ترس نه از موج و کف ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
... گفت این دم با قیامت شد شبیه
تا برادر شد یفر من اخیه
شرح می کردش که من آنم که تو ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۵۸ - مثال رنجور شدن آدمی بهوَهم تعظیم خلق و رغبت مشتریان بهوی و حکایت معلم
... اندکی اندر خیال افتد ازین
تو برادر هم مدد کن این چنین
چون درآیی از در مکتب بگو ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۷ - حکایت مندیل در تنور پر آتش انداختن انس رضی الله عنه و ناسوختن
... ز اعتماد هر کریم رازدان
ای برادر خود برین اکسیر زن
کم نباید صدق مرد از صدق زن ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶۰ - خبر کردن خروس از مرگ خواجه
... بی طمع نشنیده ام از خاص و عام
من سلامی ای برادر والسلام
جز سلام حق هین آن را بجو ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶۱ - دویدن آن شخص به سوی موسی به زنهار چون از خروس خبر مرگ خود شنید
... شرم ناید تیغ را از جان تو
آن تست این ای برادر آن تو
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۱ - باقی قصهٔ مهمان آن مسجد مهمان کش و ثبات و صدق او
... جبرییلا گرچه یاری می کنی
چون برادر پاس داری می کنی
ای برادر من بر آذر چابکم
من نه آن جانم که گردم بیش و کم ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱ - قصهٔ آن دباغ کی در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد
... یا چه شد کور افتاد از بام طشت
یک برادر داشت آن دباغ زفت
گربز و دانا بیامد زود تفت ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۶ - تزییف سخن هامان علیه اللعنة
... مهتری نفطست و آتش ای غوی
ای برادر چون بر آذر می روی
هر چه او هموار باشد با زمین ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی
... نوم ما چون شد اخ الموت ای فلان
زین برادر آن برادر را بدان
ور بگویندت که هست آن فرع این ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۲ - در بیان آنک شهزاده آدمی بچه است خلیفهٔ خداست پدرش آدم صفی خلیفهٔ حق مسجود ملایک و آن کمپیر کابلی دنیاست کی آدمیبچه را از پدر ببرید به سحر و انبیا و اولیا آن طبیب تدارک کننده
ای برادر دانک شه زاده توی
در جهان کهنه زاده از نوی ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۱ - لابه کردن قبطی سبطی را کی یک سبو به نیت خویش از نیل پر کن و بر لب من نه تا بخورم به حق دوستی و برادری کی سبو کی شما سبطیان بهر خود پر میکنید از نیل آب صاف است و سبوکی ما قبطیان پر میکنیم خون صاف است
... بعد از آن گفتش کای صمصام زفت
ای برادر این گره را چاره چیست
گفت این را او خورد کو متقیست ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳ - در سبب ورود این حدیث مصطفی صلوات الله علیه که الکافر یأکل فی سبعة امعاء و المؤمن یأکل فی معا واحد
... ورنه بر اخوان چه خشم آید ترا
بر برادر بی گناهی می زنی
عکس خشم شاه گرز ده منی ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۰ - صفت طاوس و طبع او و سبب کشتن ابراهیم علیهالسلام او را
... زین گرفت بیهده ش دارم شگفت
ای برادر دوستان افراشتی
با دو صد دلداری و بگذاشتی ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۳ - حکایت آن اعرابی کی سگ او از گرسنگی میمرد و انبان او پر نان و بر سگ نوحه میکرد و شعر میگفت و میگریست و سر و رو میزد و دریغش میآمد لقمهای از انبان به سگ دادن
... گر رهایی بایدت زین چاه تنگ
ای برادر رو بر آذر بی درنگ
مکر حق را بین و مکر خود بهل ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۵ - تفسیر أَسْفَلَ سافِلینَ إِلَّا الَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنونٍ
... وآنچ اینجا آفتاب آنجا سهاست
در عدم هستی برادر چون بود
ضد اندر ضد چون مکنون بود ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۷ - خلق الجان من مارج من نار و قوله تعالی فی حق ابلیس انه کان من الجن ففسق
... تخم کارد موضعی که کشته نیست
تو برادر موضع ناکشته باش
کاغذ اسپید نابنوشته باش ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۸ - در معنی این کی ارنا الاشیاء کما هی و معنی این کی لو کشف الغطاء ما از ددت یقینا و قوله در هر که تو از دیدهٔ بد مینگری از چنبرهٔ وجود خود مینگری پایهٔ کژ کژ افکند سایه
... گر نداری از نفاق و بد امان
از چه داری بر برادر ظن همان
بدگمان باشد همیشه زشت کار ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد
... که بماندم اندرین مشکل عمو
گر وی اینست ای برادر چیست آن
پر شده از نور او هفت آسمان ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۶ - حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و برادرش شیخ اسلام تاج بلخ به غایت کوتاه بالا بود و این شیخ اسلام از برادرش ضیا ننگ داشتی ضیا در آمد به درس او و همه صدور بلخ حاضر به درس او ضیا خدمتی کرد و بگذشت شیخ اسلام او را نیم قیامی کرد سرسری گفت آری سخت درازی پارهای در دزد
... بود شیخ اسلام را صد کبر و ناز
زین برادر عار و ننگش آمدی
آن ضیا هم واعظی بد با هدی ...
... کرد شیخ اسلام از کبر تمام
این برادر را چنین نصف القیام
گفت او را بس درازی بهر مزد ...