گنجور

 
۸۸۱

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

... خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطه ایست

باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد

سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشق ...

سعدی
 
۸۸۲

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

... هر جور که از تو بر من آید

از گردش روزگار دارم

در دل غم تو کنم خزینه ...

سعدی
 
۸۸۳

سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۴ - مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی

 

... همه وقت مردم ز جور زمان

بنالند و از گردش آسمان

در ایام عدل تو ای شهریار ...

... زوال اختر دشمنت سوخته

غم از گردش روزگارت مباد

وز اندیشه بر دل غبارت مباد ...

سعدی
 
۸۸۴

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سر آغاز

 

... چه خوش گفت بازارگانی اسیر

چو گردش گرفتند دزدان به تیر

چو مردانگی آید از رهزنان ...

سعدی
 
۸۸۵

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۱ - حکایت زورآزمای تنگدست

 

... شکر خورده انگار یا خون دل

غم از گردش روزگاران مدار

که بی ما بگردد بسی روزگار ...

سعدی
 
۸۸۶

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۳ - حکایت در معنی رحمت بر ضعیفان و اندیشه در عاقبت

 

... بخندید و گفت ای پسر جور نیست

ستم بر کس از گردش دور نیست

نه آن تندروی است بازارگان ...

سعدی
 
۸۸۷

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۲ - حکایت

 

... به مهرش طلبکار و خواهان شدم

جوان دیدم از گردش دهر پیر

خدنگش کمان ارغوانش زریر ...

سعدی
 
۸۸۸

سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۴ - حکایت در معنی سلامت جاهل در خاموشی

 

... خردمند مردم ز نزدیک و دور

به گردش چو پروانه جویان نور

تفکر شبی با دل خویش کرد ...

سعدی
 
۸۸۹

سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۵ - گفتار اندر پرهیز کردن از صحبت احداث

 

... چو خود را به هر مجلسی شمع کرد

تو دیگر چو پروانه گردش مگرد

زن خوب خوش خوی آراسته ...

سعدی
 
۸۹۰

سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱ - سرآغاز

 

... چرا حق نمی بینی ای خودپرست

که بازو به گردش درآورد و دست

چو آید به کوشیدنت خیر پیش ...

سعدی
 
۸۹۱

سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۳ - گفتار اندر صنع باری عز اسمه در ترکیب خلقت انسان

 

... که چند استخوان پی زد و وصل کرد

که بی گردش کعب و زانو و پای

نشاید قدم بر گرفتن ز جای ...

سعدی
 
۸۹۲

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح امیر انکیانو

 

... پیش از آن کز دست بیرونت برد

گردش گیتی زمام اختیار

گنج خواهی در طلب رنجی ببر ...

سعدی
 
۸۹۳

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - مطلع دوم

 

... امید وصل تو جانم به رقص می آرد

چو باد صبح که در گردش آورد ریحان

ز خلق گوی لطافت تو برده ای امروز ...

سعدی
 
۸۹۴

سعدی » مواعظ » مراثی » در مرثیهٔ اتابک ابوبکر بن سعد زنگی

 

... به یک دگر برود هم چو دجله در بغداد

ولی چه فایده از گردش زمانه نفیر

نکرده اند شناسندگان ز حق فریاد ...

سعدی
 
۸۹۵

سعدی » مواعظ » مراثی » ترجیع بند در مرثیهٔ سعد بن ابوبکر

 

... نخواهد پرورید این سفله رادی

نیارد گردش گیتی دگر بار

چنان صاحبدلی فرخ نژادی ...

سعدی
 
۸۹۶

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است

 

... سال و مهت مبارک و روز و شبت به خیر

بختت بلند و گردش گیتی به کام باد

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست ...

سعدی
 
۸۹۷

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۳

 

... که دست ظلم نماند چنین که هست دراز

تو راستی کن و با گردش زمانه بساز

که مکر هم به خداوند مکر گردد باز

سعدی
 
۸۹۸

سعدی » گلستان » دیباچه

 

... گسترانیده فرش بوقلمون

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده گفتم گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند

به چه کار آیدت ز گل طبقی ...

سعدی
 
۸۹۹

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

... فللرحمٰن الطاف خفیة

منشین ترش از گردش ایام که صبر

تلخ است ولیکن بر شیرین دارد ...

سعدی
 
۹۰۰

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۸

 

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم

مرغ بریان به چشم مردم سیر ...

سعدی
 
 
۱
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۱۳۰