... زلف ساقی به کف آریم و به بانگ و دف و چنگ

مست از خانه سوی کوچه و بازار شویم

دم به دم با رخ افروخته از آتش می ...

... زلف ساقی بکف آریم و ببانگ دف و چنگ

مست از خانه سوی کوچه و بازار شویم

دمبدم با رخ افروخته از آتش می ...

... تا تو محبوب من ای رشک ایاز آمده ای

ای که از کوچه او بگذری از پاس رقیب

با حذر باش که بر صید گراز آمده ای ...

... بانوان حرم عصمت و اعزاز عفاف

همه در فکر سر کوچه و بازار امشب

زینب زار در اندیشۀ بیداد سنان ...

... مرده جان توست هین چشمی بمال

سرمکش در کوچه و بازار دل

زآنکه بس بشکسته سر دیوار دل ...

... بانگ هم آشیانان از هر طرف بلند

تو خوش عبور داده به سر کوچه کری

موسی ز آدمیت محو لقای حق ...

... ور نیست لاله شاهد هرجایی از چه رو

افروخته به کوچه و برزن عذار باز

افسر ز جور لاله عذاران سروقد ...

... ترک مسجد کنی از زاهد پشمینه قبا

گر گذارد فتد از کوچه میخانه ما

به حقیقت نتوان دید جمال بت ما ...

... ای پری چهره ندانم تو مگر نی شکری

به تماشا تو چو در کوچه و بازار آیی

به تو خلقی نگرانند ز هر بام و دری ...

... به شام از کربلاشان زار بردند

میان کوچه و بازار بردند

شما ای بلبلان زین باغ و گلشن ...

... به درد بی دوای عابد تب دار می نالم

از آن روزی که دیده کوچه های شام را زینب

چو ترکی بر سر هر کوچه و بازار می نالم

... در طی سفر از غم جانسوز برادر

زینب سر هر کوچه و بازار بنالد

از خوردن سیلی به ره شام سکینه ...

... که غل به گردن و بر دست و پای سلسله دارد

مدام فاطمه در کوچه های شهر مدینه

نشسته بر سر راه انتظار قافله دارد ...

... فغان که زینب محنت رسیده در سفر شام

چه شهر ها که نرفته چه کوچه ها که ندیده

زبس که دیده جفا و ستم زخصم بداندیش ...

... که خصم گردن و بازو ببست با رسنم

سواره ناقه عریان به کوچه های دمشق

به حال زار کشاندند بین مرد و زنم ...

... گاهی به نوک نیزه و گاهی میان طشت

گاهی میان کوچه و بازار بینمت

گاهی نهان به توبره اسب مشرکان ...

... اف بدرود هر دون پرور که زینب عاقبت

سر برهنه رو به سوی کوچه و بازار کرد

یا علی ای غیرت الله دخترت را روزگار ...

... میان شام گذشتند از سر بازار

به کوچه گذر اهلبیت طه شد

میان کوچه یکی غرقه هویدا شد

نموده پنج زن اندر میان غرقه مقام ...

... مدام سنگ و نی و چوب سخت اعدا بود

تمام کوچه و بازرا شام آیین بست

یزید دون به سر تخت زرنگار نشست ...

... که دید شور قیامت به کوفه برپا شد

میان کوچه اسیران چند پیدا شد

دو دست بسته زن چند دلکبابی دید ...