گنجور

 
ترکی شیرازی

ای پری چهره تو از صلب کدامین پدری!

مگر ای شمس دل آرا تو قرص قمری!

آدمیزاده به دین حسن و لطافت نبود

به حقیقت ملکی، گرچه به صورت بشری

بوی مشک آید از اندام تو ما را به مشام

نازنینا! تو مگر ساخته از مشک تری

شکر از لعل تو هنگام تکلم ریزد

ای پری چهره ندانم تو مگر نی شکری

به تماشا تو چو در کوچه و بازار آیی

به تو خلقی نگرانند ز هر بام و دری

این جفاها که کشم از تو به عالم شب و روز

ترسم آخر که نماند ز وجودم خبری

پیش شمشیر جفایت نبود «ترکی» را

به جز این پیکر مجروح بلاکش سپری