سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
... التماس سوزن از عیسی مریم کی کنم
گر به نقش کفش پایی دسترس باشد مرا
کی شوم پابست تار و پود خود چون عنکبوت ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
... پیرو آزادگان آسوده است از زخم خار
در بیابان کفش پا نقش قدم باشد مرا
غنچه خسبم خود ز جا برخیزم و خود وا شوم ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
... بر در ارباب دولت سعی چندان کرده ام
دستم از خود رفته و کفشم ز پا افتاده است
بر متاع کس میاب من خریداری نماند ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
... طرفه صاحبدولتان آورده دوران روی کار
سفره وا ناکرده کفش از پای مهمان برده اند
سیدا آنها که خرمن ها به غارت داده اند ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
... بسالک سد ره خواهد شدن همراه ناقابل
همان بد راه دو را کفش تنگ از پا برون گردد
به گردون تکیه کردم سیدا از پای افتادم ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷
ترک هستی سالکان در زیر گردن کرده اند
رهنوردان کفش تنگ از پای بیرون کرده اند
در بیابان جنون امروز همچون گردباد ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
... در ملک خود به بی سر و پایی مثل شدم
وا شد کلاهم از سر و کفشم به پا نماند
پیمانه ها کنند سخن در شکست هم ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
... خواهی که پا به کوچه آسودگی نهی
یک چند روز در گرو کفش تنگ باش
صحرا و شهر بس که ز دیوانه پر شدست ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴
شده چون سایه از بس خاکساری جزو اعضایم
نمی گردد جدا نقش قدم چون کفش از پایم
شبی گر از کنار بام روی خویش بنمایی ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱
... گوشه گیری می برآرد آدمی را ز احتیاج
می شمارد کفش تنگ چرخ را بی پاییم
می شود از کاهلی همیشه را بازار گرم ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵
... ز اهل جاه دست مطلب خود کرده ام کوته
به پای خواهشم این کفشها تنگ است می دانم
ز گلشن گوشه ویرانه ام ای سیدا خوشتر ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶ - در تهنیت تخت حضرت فردوس مکانی
... فلک بر دوش خود افگنده رختش
زمین کفشی بود بر پای تختش
شکوه بخت او را نیست حدی ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - در بیان کفش و مسحی ملا به لایی صابون غوطه خوردن و به خلیفه عرض کردن
... دیدم از رنگ او نمانده اثر
گشته مسیحی کبود کفش سیاه
از کدورت شدم چو نیلوفر ...
... گفتم این پاست از کس دیگر
کفش و مسیحی ز پای افتاده
هر دو از هم شدند زیر و زبر ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۵ - در تعریف خواجه شفیع نقاش
... نگارین پنجه اش از خون بلبل
کفش برگ گل انگشتان رگ گل
نی کلکش ز رنگ داغ لاله ...
... کشم در دیده خود نقش پایش
به پایش کفش رنگین غنچه گل
به روی اوست نقش چشم بلبل ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۱ - عریضه فرستادن عبدالکریم بی از ولایت سمرقند به شاه جم نشان یعنی حضرت عبدالعزیز خان و عزیمت کردن خان از بخارا به کرمینه و آمدن اورگنجی و به شهر بخارا درآمده و غارت کردن و شرح آن
... به بر جامه ها پر ز زخم درفش
ندیده کف پایشان روی کفش
همه قاق لنج و گرسنه شکم ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - متوجه شدن حضرت خان فردوس مکان بعد از گذشتن دریا به جانب بلخ در قوشخانه فروز آمدن و خبر یافتن اهل بلخ و آمدن خان را و دروازه را بر روی خود کشیده محاصره شدن و در فکر کار خود شدن
... مزین ز او صفحه شه نشین
صغیر و کبیر از کفش بی نیاز
ازو مسند خواجگی سرفراز ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳ - دعوای دختر هزاره سلطان
دارم طلبی ز یار جانی دو سه کفش
نی زرد بود نه قرمزی و نه بنفش ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴ - جواب آخوند ملا سیدا
دنیاست عروس سه طلاق است سه کفش
نی زرد بود نه قرمزی و نه بنفش ...
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۵۰ - کفش دوز
بعد از این در خدمت آن کفشدوزم چون درفش
بر دکانش قرمه ام بر آستانش نعل کفش
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۵۱ - کفش دوز
دست بر دامان شوخ کفشدوز امشب زدم
کفش او را خانه خود بردم و قالب زدم