می کند پهلو تهی کنج غم از تنهائیم
در کنار طاق نسیان مانده یی بی جائیم
در پی مکن سایه چون نقش قدم از پا فتاد
نیست در عالم کسی را طاقت همپائیم
بر جنونم سد ره زنجیر نتوان شدن
حلقه فتراک می جوید سر سودائیم
شورش فرزند می آرد پدر را در سماع
زینهار اندیشه کن ای چرخ از رسوائیم
روزیی جوهرشناس از سنگ می آید برون
کرده مستغنی ز عالم سرمه بینائیم
گوشه گیری می برآرد آدمی را ز احتیاج
می شمارد کفش تنگ چرخ را بی پائیم
می شود از کاهلی همیشه را بازار گرم
خصم می بالد به خود چون گل ز بی پروائیم
می دود از دیدنش اشکم به روی کاه رنگ
از تماشای رخش گل می کند رعنائیم
می کند در وصل عشق پاک عاشق را هلاک
جان به لب آید مرا روزی که بر سر آئیم
سیدا در جوی ارباب مروت نم نماند
خاک می لیسد به ساحل کشتی دریائیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.