گنجور

 
۷۹۸۱

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

... شب مرا به دم صبح آشنایی نیست

چو نقش زلف تو بندم چرا نریزم اشک

که می رسد شب و در خانه روشنایی نیست ...

... بر آن اسیر که در طالعش رهایی نیست

ره گذار هوس بسته اند بر چمنم

گل بهار مرا رنگ بی وفایی نیست ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۸۲

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

... آسمان در نه قفس چون من گرفتاری نداشت

بر دل تنگم ندانم عافیت را در که بست

با وجود آنکه این ویرانه دیواری نداشت ...

... آب چشمم خویش را بر قلب دریا می زند

تا بنا شد گریه چون اشکم جگرداری نداشت

طره دستار قدسی را پریشان کس ندید ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۸۳

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

... زبان بیدلان چون غنچه از هر باد نگشاید

چنین کز شش جهت راه امیدم بسته شد ترسم

که بر من آسمان هم ناوک بیداد نگشاید

دل آسوده را محبت کی به جوش آرد

فسون بند از زبان سوسن آزاد نگشاید

ز بیدردی نبستم لب از افغان شام هجرانش

دم آخر گره چون بر زبان افتاد نگشاید

ز قید عشقبازی لذتی دیدم که می خواهم

پس از بسمل شدن هم بند من صیاد نگشاید

ره غم می روی قدسی ز دلتنگی چه سود افغان ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۸۴

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

عاشقی بر بستر آسودگی پهلو منه

تکیه زن بر شعله در گلخن به گلشن رو منه

زهر اگر بر لب نهی چون می بنوش و دم مزن

تیغ اگر بر سر نهی سر بر سر زانو منه

بر میان زنار جز از زلف ترسایان مبند

طوق بر گردن به غیر از حلقه گیسو منه ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۸۵

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

... ز زلف یار نتوانم بریدن دل به آسانی

که بر وی عمرها شد بسته دارم دل به هر تاری

ز شیخ و برهمن ناید طریق عشق ورزیدن

یکی مشغول تسبیحی یکی در بند زناری

قدسی مشهدی
 
۷۹۸۶

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

ایام ز آرزو اگر دست تو بست

زین نکته در لباس مقصودی هست

بندد سر آستین کودک مادر

تا در سرما نیاورد بیرون دست

قدسی مشهدی
 
۷۹۸۷

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

آن کش نظر بلند و برجسته بود

چون عشق ز بند دو جهان رسته بود

کوچک خردان زیر فلک در قیدند

کودک در مهد دست و پا بسته بود

قدسی مشهدی
 
۷۹۸۸

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

هست از بن هر موی مرا بر تن خویش

دشمن کده ای به زیر پیراهن خویش

بستم کمر دشمنی خود به میان

بازم سر دوستی ست با دشمن خویش

قدسی مشهدی
 
۷۹۸۹

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲ - حمد و نعت

 

... ازان شاخ گلم گلشن کن آغوش

که گل چینم چو گلبن از بر و دوش

چو گلبرگ از صبا بال و پرم ده

ز برگ گل چو شبنم بسترم ده

ز وصف گل چنان تر کن زبانم ...

... مکن مغرور آزادی چو سروم

به سروی بنده گردان چون تذروم

به جوش آور بهاری از ضمیرم ...

... به کشمیر ملاحت ده سراغم

درین بستان سرا گر بار یابم

ز صنعت ره به صنعت کار یابم ...

... به چشم از راه مرغان خار چینم

کنم در بوستان چون ناله بنیاد

در آید تا لب جدول به فریاد ...

... ز مهر گوهرم بگذار دلسرد

برآر از شبنمستان صدف گرد

ز کلکم آن حلاوت ده رقم را ...

... مرا فیض تو در کارست در کار

تو هم قفل از در نابسته بردار

به زلف سنبلم بوی ثنا ده ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۰

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - تعریف ملک کشمیر و آب و هوای آن

 

... نگاه از دیدن او تازه و تر

چه کشمیر آب و رنگ باغ و بستان

اسیر هر نهالش صد گلستان ...

... نشاید رفت بی کشتی به گلگشت

ز شبنم کار دریا می کند دشت

همه خار و خسش ریحان و سنبل ...

... شبیهش را سزد گر هفت کشور

پی قدر و شرف بندند بر سر

ولیکن هر مصور کی تواند ...

... ارم از سبزه اش یک شاخ سنبل

بهشت از گلبنش یک دسته گل

کلی شد قسمت محمود ازین باغ ...

... حنایی گشته دست باغبانان

به شبنم گر کند ابرش حواله

برد از لاله داغ دیرساله ...

... که نخل میوه بیش از باغ دارد

به بستانش میا گو آب گستاخ

که شوید از هوا رو میوه بر شاخ ...

... ازان دست چنار از گل تهی نیست

که گلبن را ز بالش کوتهی نیست

نیاید بوی صندل گر ز اشجار ...

... ز ننگ عاشقان کوته اندیش

صنوبر بسته دل بر قامت خویش

برد ابر از هوایش پایه پایه ...

... چو یوسف طلعتی زین گل برآید

بنفشه بر عذار از مادر آید

عجب آب و هوایی دارد این خاک ...

... زند با اشک بلبل خون گل جوش

سوی گلبن بری گر دست گستاخ

ترواد خون بلبل از رگ شاخ ...

... چو دست اهل همت گوهرافشان

بنای حسن این ملک استوارست

ملاحت خانه زاد این دیارست ...

... ره آواز بلبل را گرفته

درین بستان سرای عشرت افزا

نوای مطربانم برده از جا ...

... روان می شد به روی سبزه اش باد

سبک روحی به شبنم یاد می داد

بشارت ده به صیاد هوسناک ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۱

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۹ - اوصاف باغ شاهزاده

 

... فضای عالم قدس از هوایش

قرار ربع مسکون از بنایش

فلک در سایه اش تا آرمیده ...

... بهار صد چمن را درشکستند

که یک شاخ گل این جا نقش بستند

چنار از حسن بالادست خود شاد ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۲

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۲ - تعریف باغ صادق‌آباد

 

... نهال جعفری با سرو هم دوش

زمینش در بنفشه گوش تا گوش

درین گلزار چون بلبل ز مستی

کنند آتش پرستان گل پرستی

بنفشه پیش سروش در سجودست

ازان پیشانی اش دایم کبود است ...

... ارم را کی رسد صاحب کمالی

پی ترتیب این نورسته بستان

نهال از باغ خلد آورده رضوان ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۳

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۷ - تعریف ورود شاهجهان به کشمیر

 

... که گویی باغ را از غنچه رفتند

گل از شبنم به روی غنچه زد آب

که دولت می رسد برخیز از خواب ...

... پریشان چون نگردد طبع شمشاد

که اول بنده گشتش سرو آزاد

به خاک پایت ای خاقان اکبر ...

... زبان سوسنش بر گل درازست

ز شبنم گو منه گل پنبه در گوش

که حیرت بلبلان را کرده خاموش ...

... ز بازی ساختن بر سر زدش دود

درین بستان طراوت پایدارست

تذرو سرو این گلشن بهارست ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۴

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۵ - در توصیف باغ جهان‌آرای اکبرآباد

 

... هزار اردیبهشت از بوی او مست

به نوعی گلبن این باغ خوش بوست

که گویی ریشه اش در ناف آهوست

درین گلشن بتان هرجا نشستند

به تار زلف سنبل دسته بستند

به روی سبزه اش فرش ارجمندان ...

... شفق را لاله او سرخ رو کرد

خضر از شبنمش می در سبو کرد

هما در سایه بیدش نشسته

که منشور شرف بر بال بسته

هوا گل را چنان سیراب دارد

که برگ گل ز خود شبنم برآرد

ز عکس سبزه و سنبل درین باغ ...

... ز بس کوته بود از قامتش دست

به صد تشویش قمری دل در او بست

ز شوق حوضش از بس بود بی تاب ...

... نهان در زیر هر برگش بهاری

ز شبنم هر گل او چشمه ساری

چنان بر تازگی نخلش سوارست ...

... ز برگ گل نهد مرغ آشیانه

زبان شکوه اینجا بسته بلبل

ملایم تر بود خار از رگ گل ...

... به خاکش هم گرفتارست بلبل

که باشد گلبنش تا ریشه در گل

چه باشد وسعت مشرب فضایش ...

... نخیزد بی خراش آواز بلبل

درین بستان ز شرم سرو آزاد

زلیخا را گریزد یوسف از یاد ...

... بهشت این باغ باشد ورنه زشت است

گلشن را باغبان تا دسته بسته

به یوسف مانده بازار شکسته ...

... چرا نرگس بود بیمار اینجا

مگو قمری به سروش گشته پابست

بود خضری عصای سبز در دست ...

... نمی گنجد ز گل چون غنچه در پوست

خیال سنبلش تا نقش بستم

قلم شد دسته سنبل به دستم

میان گلبن او شد خرد گم

ببستم لب چو غنچه از تکلم

گل و شمشاد باغ شاه عادل ...

... که چرخ افتاده بودش بر حوالی

بنایی توامان با چرخ اعظم

به دیوارش بقا را بست محکم

ز گردون گوی همدوشی ربوده ...

... مگر ز آیینه زد خشتش سکندر

بنایی کاین چنین افکند معمار

سزد آنجا سکندر گر کند کار ...

... تماشا کن به عجز عرش و کرسی

الهی این بنا معمور بادا

چو چشم بد غم از وی دور بادا ...

... ز رشک موج او بر روی آتش

ببندد قطره او گر میان چست

تواند هفت دریا را ورق شست ...

... نه کشتی یافت بر پابوس شه دست

مه نو خویش را بر آسمان بست

مگر چشم ملایک بود در خواب ...

... قبول باغ کرد از مادر خویش

به گلبن گل فرود آرد سر خویش

نهاد آن شاهزاده بهر تعظیم ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۵

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳۰ - در وصف ناتوانی و بیماری

 

... به چیزی دیگرم دل نیست خرسند

به تار آه خویشم چون گره بند

ازان مویی که صد ره بر شکافی ...

... نیفتد تا ز هم از رعشه در مشت

به بند جامه بندم بند انگشت

اگر بیند چو خس در بوستانم ...

... به بازو رفته انگشتر ز انگشت

درین بستان سرا یا رب کجا ماند

که با خویشم صبا همره نگرداند ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۶

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳۱ - تعریف توکل و قصه رهزن فقیر شده و حال بت‌پرست تارک دنیا

 

... آرزوی نفس معطل شده

بسته دلش بر کمر از توبه کیش

عزم جدالش به جدل های پیش ...

... عشق بتی را بت خود ساخته

بند تحیر زده بر پا و دست

بی حرکت مانده چو بت بت پرست ...

... عشق درم در دلم افکنده شور

گر تو نبخشی بستانم به زور

کیسه تهی دست تهی دل تهی ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۷

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳۳ - در شکایت از احوال خود و ستایش عشق

 

... سیل فنا تشنه معموری ام

خون جگر چون نفسم بسته شد

لاله و گل در چمنم دسته شد ...

... کار من از خویش برآرد شکست

دست مرا بند بود بند دست

رشته من در گره افتاده به ...

... آب دکن شویدم از دل غبار

بندر صورت شوم آیینه وار

ای ز هوس گشته چنین تیره روز ...

... آب گل و تاب چراغ است عشق

عشق بود شبنم گلشن فروز

عشق بود کوکب افلاک سوز ...

... سینه شده مهر ز سر تا قدم

بر طرب آن قوم که دل بسته اند

ذوق غم عشق ندانسته اند ...

... عشق ز هر عقل بود بی نیاز

بند و جنون ناخن و خارا بود

کی روش شعله مدارا بود ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۸

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۱

 

... بیاور بدین کهنه ایمان نو

درخت ریا را بکن بیخ و بن

به دست سبو توبه از توبه کن

زدی سنگ بر شیشه ای خودپرست

ز سنگ تو بنگر چه دل ها شکست

ز وسواس نه حلق داری نه دلق ...

... درین کار هم بر شریکم مدوز

برونم کش از شهر دلبستگی

سرم ده به صحرای وارستگی ...

... نباشد اگر عشق مشکل گشا

شود سوده پهلو ز بند قبا

بود در چمن عشق اگر آبیار

ز هر قطره شبنم چکد صد بهار

کند فیض او گر به گلشن عبور ...

... برآید مگر تیغ عشق از نیام

اگر شبنم عشق یاری کند

تواند خزانی بهاری کند

ضعیفان گر از عشق یابند دست

شود عاجز از پشه ای فیل مست ...

... که از تیغ رنگ بریدن پرید

جهانی به مهرش بود پای بست

که دل می برد حسن عهدش ز دست ...

قدسی مشهدی
 
۷۹۹۹

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۵

 

... نبودش نیازی فراخور به دست

فلک بر دمش مهره مهر بست

ز بس گرد شد گرد میدان و گشت ...

... سهیلش کند در جهان مهتری

حلی بند زینش به صد عار و ننگ

کشد حلقه چشم ترکان به تنگ ...

... حدیث سمش چون نیامد به دست

به وصف دمش خامه ام یال بست

متاع جدایی ازو شد کساد ...

... پر از خون ره کاسه های سمش

صبا بسته کاکل ز پی بر دمش

رگ برق از جستنش در گداز

ز شرمش دکان بسته مهمیز ساز

به گردش نشد چشم مهر آشنا ...

... که بازار وسعت فروشان کجاست

ز پابند میخش بود در کمند

که نگریزد از عرصه چون و چند ...

... به گردون نوردی چو آهنگ کرد

بناگوش خورشید گردید زرد

اصیل و هنرمند و تازی نژاد ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۰۰

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۶

 

... که آرام را در سپارد به خاک

ز شوخی به بستن نمی داد دست

چگونه پی اش بر زمین نقش بست

نهان از نظر می رود چون پری ...

... ز تمکین دل کوه را سوخته

به شبنم سبک روحی آموخته

خیالش اگر بگذرد از کران ...

... منال از هنر گو کسی بعد ازین

سوارش نجنبانده بند قبا

سمش کرده طی از سمک تا سما ...

... که حیرت ندوزد به میخش دهن

سرین منعم از بسته ریو و رنگ

میان مفلس و تنگ بالای تنگ ...

... که انگیزد از خون بدخواه گرد

نشان سمش بر زمین نقش بست

برای زمین طرفه نقشی نشست

نیابند در چارسوی جهان

چو نقد سمش نقد دیگر روان ...

... دهد تخم ناکشته خرمن به باد

ز دستش مددجویی ای بسته پا

جلوگیر کن بخت برگشته را ...

... بود آسمان با زمین در نزاع

مصور بر او نقش پیشی نبست

مگر بگذرد نقش پایش ز دست ...

... ز چشمش خورد خون غیرت غزال

نبودی اگر موی او رنگ بست

چو رنگ حنا زود رفتی ز دست ...

قدسی مشهدی
 
 
۱
۳۹۸
۳۹۹
۴۰۰
۴۰۱
۴۰۲
۵۵۱