زندهدلی بهر تماشای هند
رفت ز کشمیر به اقصای هند
راهزنی دید، شده خرقهپوش
لب به جز از ذکر الهی خموش
پختگی از هر طرف آموخته
چون نفس از گام زدن سوخته
وادی تجرید شده منزلش
رنگ تعلق نه در آب و گلش
رایحهای از نفسش مشک ناب
برگ گلی از چمنش آفتاب
در همه دل کرده چو اندیشه جا
با همه چشمی چو نگاه آشنا
فسق به تقویش مبدل شده
آرزوی نفس معطل شده
بسته دلش بر کمر از توبه کیش
عزم جدالش به جدلهای پیش
از عمل خویش گرفته کنار
شسته سیاهی ز بدن صبحوار
کرده به العفو بدل الصبوح
چیده گل توبه ز باغش نصوح
از می حق، مست اناالحق شده
نیستیاش هستی مطلق شده
شسته ز آلودگی نفس، دست
ماهی توفیق فکنده به شست
سوخته اعمال بد خویش را
ساخته مرهم جگر ریش را
آنچه توان گفت ز بد کان شده
کرده و از کرده پشیمان شده
بر زره کینه، تغافلفروش
خرقه رحمت چو سحابش به دوش
دانه تسبیح ز مژگان تر
در کفش از آبله سیرابتر
تافته رو از همه کس بی ریا
وز دو جهان، روی به سوی خدا
کرده سر کوه ندامت مقام
آمده قانع به حلال از حرام
دید جوان زندهدلش خیره ماند
وز روش روشن او تیره ماند
گفت به رهزن که چه حال است این
با همه نقصان، چه کمال است این
سوی ورع گشت که رهبر تو را؟
وز چه شد این ملک مسخر تو را؟
پیشه تو راهزنی بود و بس
بال خود از شهد تو شستی مگس
گشتهای از تیغ به تسبیح شاد
سبحه و تیغت که گرفته و که داد؟
قاید راه تو درین ره که شد؟
مشتری جنس تو در چه که شد؟
بادِ که افشاند بهار تو را؟
سنگ که زد شیشه کار تو را؟
نخل تو را بود جز آتش حرام
گلشن قدسش ز چه رو شد مقام؟
راهزن از وی چو شنید این مقال
دُر ز صدف ریخت به تقریر حال
گفت که روزی به هوای درم
دربدرم داشت سراغ کرم
قامت خود چون علم افراختم
وز مژه چون خامه قدم ساختم
کس خبر از کعبه جودم نداد
راه به بتخانه بخلم فتاد
از در بتخانه درون آمدم
بی درمی یافت که چون آمدم
خانهای از سیم و زر آراسته
بیشتر از خواسته، ناخواسته
رشک خم باده ز یاقوت ناب
روزن او، طعنهزن آفتاب
از زر و سیمش در و دیوار پر
همچو صدف فرش زمینش ز دُر
آب گهر گر حرکت داشتی
ساحتش از سیل بینباشتی
بود در آن خانه بتی از رخام
برهمنی برده به پیشش قیام
ناخنی از پنجه تواناترش
سلسله پا شده موی سرش
رشته جام ساخته زنار او
محض توجه شده در کار او
دل ز خیال همه پرداخته
عشق بتی را بت خود ساخته
بند تحیر زده بر پا و دست
بیحرکت مانده چو بت، بتپرست
گفتمش ای بر سر این گنج امیر
با قدری سیم و زرم دست گیر
رخ ز غم زر شده چون زر مرا
مفلسی آورده بدین در مرا
من ز فراق درمم خوار و زار
خفته تو بر روی درم سکهوار
بخل مکن پیشه به دلسوزیام
بر تو نوشتهست قضا روزیام
عشق درم در دلم افکنده شور
گر تو نبخشی، بستانم به زور
کیسه تهی، دست تهی، دل تهی
نیست در افلاس مرا کوتهی
حسرت زرهای توام کرده داغ
ساخته روشن طمعم را چراغ
من به سوال از وی و او در جواب
لب ز سخن شسته به هفتاد آب
کرده سکوت ابدی اختیار
همچو زبانی که بیفتد ز کار
جامه چو بر قد سوالم ندوخت
چهرهام از آتش کین برفروخت
تا به غضب تیغ برافراشتم
تخم وجودش به عدم کاشتم
بر قفسش تیغ چو روزن گشاد
مرغ دلش در قدم بت فتاد
داعیه کردم که ببینم دلش
تا چه شد از سجده بت حاصلش
دست چو بردم به دل بتپرست
جای دل او بتم آمد به دست
بس که دلش واله و حیران شده
آینه صورت جانان شده
آینهاش لیک همآغوش زنگ
عکس در او مانده چو صورت به سنگ
بر دلش افتاد مرا چون نظر
آتش غیرت ز دلم کرد سر
تیغ فکندم ز میان در زمان
دامن پرهیز زدم بر میان
درصدد ترک مناهی شدم
محرم توفیق الهی شدم
کم ز برهمن نه ای، ای خودپرست
دامن حق را نگذاری ز دست
چند چو بهمان و فلان زیستن؟
کم ز برهمن نتوان زیستن
ای به گمان خوش که مگر عاقلی
غافلی از خود، که عجب غافلی
بر هوس خود چو شکست آوری
دامن معشوق به دست آوری
گرچه به هر حرف نهد خامه سر
لیکن ازان حرف ندارد خبر
واله معشوق شو آیینهوار
کز تو شود صورت او آشکار
چشمه فیض از دل دانا طلب
گوهر سیراب ز دریا طلب
نغمه ناهید ز ناهید پرس
راه به خورشید، ز خورشید پرس
شعله نماید به خود از نور خویش
راه به پروانه مهجور خویش
تا نکند مرغ، غلط، راه باغ
هر طرف افروخته گل صد چراغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زنده دلی و تصفیه روح است. راوی وارد سرزمینی میشود که در آن شخصی را میبیند که با وجود ظاهر راهزن بودن، دلی متقی و خالص دارد. این فرد از فریب دنیای مادی رها شده و به سمت خدا گرایش پیدا کرده است. او با توبه و طلب بخشش از خدا، تمام خطاهای گذشتهاش را جبران کرده و به نیکی و صفا رو آورده است.
شخص راوی در این بین از رهزن سوال میکند که چگونه به این کمال و پاکی دست یافته است. رهزن در پاسخ به قصهای از زندگیاش میگوید که چگونه در پی ثروت و دنیا به بتپرستی و وابستگی به مادیات افتاد، ولی در نهایت بیدار شده و به حقیقت پی برده است.
این شعر به نوعی دعوت به توبه و بازگشت از راههای نادرست به سمت راه راست و الهی است و بر اهمیت شناخت و عشق به حقیقت تأکید میکند.
هوش مصنوعی: شخصی برای لذت بردن از زیباییهای هند از کشمیر به دورترین نقطههای هند سفر کرد.
هوش مصنوعی: یک دزد را دید که لباس گوشهگیران را پوشیده و جز به یاد خدا، زبانش به سخنی باز نیست.
هوش مصنوعی: پختگی و بلوغ را از هر سو یاد گرفتهام، مثل اینکه نفس من از راه رفتن خسته و فرسوده شده باشد.
هوش مصنوعی: سرزمین خالی از هر گونه وابستگی او، هیچ رنگی از تعلقات دنیوی در جسم و وجودش نیست.
هوش مصنوعی: عطر و بویی که از نفس او میآید به مانند مشک خالص است و گلهایی که از چمنش به دست میآید، مانند تابش خورشید زیباست.
هوش مصنوعی: در دل همیشه به فکر جا میزنم و با هر نگاهی، آشنایی را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: گناه به پرهیزگاری او تبدیل شده و آرزوهای نفسانی بیپاسخ مانده است.
هوش مصنوعی: دل او محکم و استوار شده است و از تصمیمی که در زمینه پیروی از توبه دارد، بر روی کمر خود بسته است. او مصمم است که در مقابل چالشها و جدلهای پیشرو از خود دفاع کند و تسلیم نشود.
هوش مصنوعی: با عمل خود، زشتیها را کنار زدهام و مانند صبح، پاک و روشن شدهام.
هوش مصنوعی: به جای این که به گناه و خطاهایمان ادامه دهیم، با گذشت و بخشش، صبحی تازه و روشن را آغاز میکنیم و از باغ توبه، گلهایی زیبا و پاک را میچینیم.
هوش مصنوعی: از شراب حقی مست شدهای، در حالی که در حالت مستی، وجود خود را به کلی فراموش کردهای و به هستی مطلق پیوستهای.
هوش مصنوعی: دست ماهی توفیق در آبی پاک و بینقص قرار گرفته و از آلودگیهای نفسانی رها شده است.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر کارهای بدش دچار آسیب و درد شده، سعی کرده است که با تغییر رفتار و انجام اعمال نیک، به زخمهای خود رنگ و آرامش بخشد.
هوش مصنوعی: هرچه در مورد بدیها که گفته شده، ناشی از کارهایی است که انجام شده و اکنون از آن کارها پشیمان شدهاند.
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر یک فردی اشاره شده که با وجود تمام کینهها و حسدها، با پوشیدن لباس رحمت و مهربانی مانند ابر بر دوش، از دیگران چشمپوشی و بیتفاوتی میکند. او با این کار سعی در فراموش کردن تلخیها و نثار محبت به دیگران دارد.
هوش مصنوعی: دانههای تسبیح مانند اشکهایی که از چشمانم میریزند، در دستانم هستند و این اشکها از زخمهای پایم بیشتر سیرابم کردهاند.
هوش مصنوعی: با بیریایی از دیگران متمایز شدهای و در این دو جهان، فقط به سوی خداوند نگاه میکنی.
هوش مصنوعی: در بالای کوه، جای پشیمانی قرار دارد و فرد به رضایت از حلالهای زندگی قناعت کرده و از چیزهای حرام دوری میکند.
هوش مصنوعی: نگاه جوانی با روح شاداب و زنده، به قدری دلنشین و گیرا بود که دیگران در دیدن او حیرت کردند و از درخشندگی و روشنی وجودش، خود را ناتوان و تیرهروز احساس کردند.
هوش مصنوعی: به دزد گفت: این حال و روز من چه شادی و سرخی دارد با تمام نقصها و کمبودهایم، این چه کمال و زیبایی است!
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آیا تو به سمت پرهیزگاری و اخلاق نیکو روی آوردهای؟ و چه عاملی باعث شده که این سرزمین و سرنوشت به تو تسلیم شود؟
هوش مصنوعی: کار تو فقط دزدی بود و هیچ چیز دیگر. تو زنبور را از عسل خود جدا کردی.
هوش مصنوعی: تو از دقت و تیزی شمشیر به آرامش و نیایش افکار رسیدهای، اما آیا کسی میداند که این شمشیر در دستان چه کسی بود و به چه کسی واگذار شد؟
هوش مصنوعی: در این مسیر، راهنمای تو کیست و چه کسی بر تو خیری میخواهد؟ و اینکه ارزش تو در چه چیزهایی به کار میرود؟
هوش مصنوعی: باد چه بهاری را بر تو میافشاند؟ سنگی که به شیشه میزند چگونه بر تو اثر میگذارد؟
هوش مصنوعی: آیا درخت نخل تو جز آتش چیز دیگری داشت، که گلشن پاکش چه دلیلی دارد برای آن مقام؟
هوش مصنوعی: راهزن وقتی این سخن را از او شنید، همچون مروارید که از صدف بیرون میافتد، حالت او را به تصویر کشید.
هوش مصنوعی: او گفت که روزی به خاطر به دست آوردن پول، در حال گشت و گذار و سرگردانی بود و به دنبال خوشخویی و مهربانی کسی میگشت.
هوش مصنوعی: من قامت خود را همچون پرچم برافراشتهام و از مژههایم، خطوطی برای قدمهای خود خلق کردهام.
هوش مصنوعی: هیچکس از بخشندگی و کرم من خبری نداد، به همین دلیل به راحتی به بتخانهای میروم که در آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: به داخل بتخانه وارد شدم، اما بدون کلید و علامت مشخصی. نمیدانم چه شد که به آنجا رسیدم.
هوش مصنوعی: خانهای که با طلا و نقره تزئین شده، بیشتر از آنچه که در واقع نیاز است، ساخته شده است.
هوش مصنوعی: حسادت خم شراب از زیبایی و رنگ یاقوتی که از روزنهای دیده میشود، به خورشید طعنه میزند.
هوش مصنوعی: دیوارها و درهای این مکان با طلا و نقره پوشیده شده و همچون صدف، زمینش با مروارید فرش شده است.
هوش مصنوعی: اگر آب گوهر در حرکت بود، میتوانستی ساحتش را از سیل تشخیص دهی.
هوش مصنوعی: در آن خانه مجسمهای از سنگ مرمر وجود داشت که برهمنی در مقابل آن ایستاده بود.
هوش مصنوعی: ناخن قوی تو به قدری توانمند است که مانند زنجیرِ موی سرش عمل میکند.
هوش مصنوعی: زنجیری که از جام او ساخته شده، فقط به خاطر توجه و عشق به اوست.
هوش مصنوعی: دل از یاد و خیال همه چیز خالی شده و تنها به عشق یک بت، که معشوقش است، مشغول است. او آن بت را مانند خود ساخته و پرستش میکند.
هوش مصنوعی: کسی که در شگفتی به سر میبرد، پا و دستش بیحرکت مانده، مانند بتهایی که مردم به آنها پرستش میکنند.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای کسی که بر این ثروت بزرگ سلطنت داری، با کمی نقره و طلا به کمک من بیا.
هوش مصنوعی: چهرهام از غم برنزین شده و مثل طلا درخشان نیست، فقر و تنگدستی مرا به این دروازهی ناامیدی کشانده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری از تو به شدت رنجیده و در وضعیت ناگواری هستم، ولی تو در خواب بر در خانهام مانند سکهای درخشان و زیبا قرار داری.
هوش مصنوعی: از روی داشتههایت نسبت به من خساست به خرج نده، چون سرنوشت من به دلسوزی تو گره خورده است.
هوش مصنوعی: عشق در دل من شور و هیجان زیادی ایجاد کرده است. اگر تو مرا ببخشی، خوب است؛ وگرنه من مجبور میشوم با زور آنچه را که میخواهم بگیریم.
هوش مصنوعی: اگرچه دست و دل من هیچ چیز ندارند و از نظر مالی در تنگنا هستم، اما روح و هدفم خالی و بیارزش نیست.
هوش مصنوعی: حسرت داشتن ثروت تو، آتش دلی پر حرارت به جانم انداخته و آرزوی من را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: من از او سؤال میکنم و او در جواب، به قدری بیحرف است که انگار صد بار زبانش را شسته و پاک کرده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فردی به طور کامل به سکوت و آرامش روی آورده است، مانند زبانی که دیگر قادر به حرف زدن نیست و کارش را از دست داده است.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی لباس بر تن نکند تا سوالات مرا بپوشاند، چهرهام از حس کینه به شدت به آتش میافتد.
هوش مصنوعی: وقتی که خشمگین شدم و تیغ را بالا بردم، وجود او را به نیستی سپردم.
هوش مصنوعی: پرندهای که در قفس گرفتار شده، با دیدن روزنهای که تیغ آن را باز کرده، دلش به عشق بت (محبوب) میافتد و از قفس خارج میشود.
هوش مصنوعی: من ادعا کردم که میخواهم ببینم دلش در اثر سجده به آن بت چه تغییراتی کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که دستی به قلب عابدی از بتپرستان دراز کردم، ناگهان متوجه شدم که قلب او در اختیار بت من قرار گرفت.
هوش مصنوعی: دلش به شدت عاشق و شیدا شده، به طوری که مانند آینهای شده که تصویر محبوبش را منعکس میکند.
هوش مصنوعی: آینهاش گرچه با زنگها در آغوش است، اما تصویرش در آن مانده، مانند صورتی که بر روی سنگ نقش بسته است.
هوش مصنوعی: او به دل خودش برداشت که من را مانند آتش غیرت در دل خود حس کرده است.
هوش مصنوعی: شمشیری را به وسط میدان پرتاب کردم و دامن پرهیز را بر کمر زدم.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم از کارهای نادرست فاصله بگیرم و در این راه، توفیق و کمک الهی نصیبم شد.
هوش مصنوعی: ای خودپسند، خود را کمتر از دیگران ندان، زیرا دامن حق را از دست نخواهی داد.
هوش مصنوعی: چرا باید مانند دیگران زندگی کنیم؟ نمیتوان کمتر از آنچه که هست، زندگی کرد.
هوش مصنوعی: ای شخصی که به خوشی میاندیشی، شاید تو عاقلی که از خود غافلی، واقعاً شگفتانگیز است که اینگونه از خود بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: زمانی که بر خواستههای دل خود غلبه کنی، به دست آوردن محبوب برایت سادهتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: هرچند که قلم به نگارش کلمات میپردازد، اما از معنای واقعی آن کلمات بیخبر است.
هوش مصنوعی: شیدا و والهٔ محبوبت باش، مانند آینه که تصویر او را نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: از دل فرد دانشمند، به دنبال فیض و برکت باش و با جستجو از دریا، گوهر و ارزشهای زیادی بیاب.
هوش مصنوعی: شعر به نوعی به جستجو و پرسش از آغاز و منبع زندگی اشاره دارد. گفته میشود که اگر دنبال حقیقت و روشنی هستید، از نغمههایی که به عالم بالا تعلق دارند بپرسید و در نهایت، برای رسیدن به سرمنزل خورشید، باید از خود خورشید راهنمایی بگیرید. به نوعی میتوان آن را دعوت به پرسش و جستجو برای درک بهتر زندگی و روشنایی دانست.
هوش مصنوعی: شعله از نوری که خود دارد، راهی به سوی پروانهای که دور از اوست پیدا میکند.
هوش مصنوعی: تا وقتی که مرغ، به اشتباه، راههای مختلف باغ را نرود، هر طرف باغ پر از گل و چراغهای روشن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.