گنجور

 
۷۸۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸۶

 

... شکسته رنگی ما ترجمان گویایی است

به روی ما بنگر گفتگوی ما بگذار

شعور در حرم بیخودی ندارد راه ...

... اگر نه ساده دلیجستجوی ما بگذار

به دست بسته گل از نوبهار نتوان چید

عنان خاطر بی آرزوی مابگذار ...

... نفس مسوز عبث رفت وروی مابگذار

نبست بخیه انجم شکاف سینه صبح

نه ای حریف خجالت رفوی مابگذار ...

صائب تبریزی
 
۷۸۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹۵

 

... که می دهند به می بی دریغ مستان زر

چو غنچه زر به گره اهل دل نمی بندند

که هست برگ خزان پیش باددستان زر ...

... شد به روی تو گرچون ستاره خندان زر

نبسته است چنان فلس را به تن ماهی

که خواجه بسته زحرص خسیس برجان زر

چنان که مار شود اژدهازطول زمان ...

صائب تبریزی
 
۷۸۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰۳

 

... چو لاله کام دل از باده دو ساله بگیر

بنوش باده گلرنگ و رو به بستان کن

هزار نکته رنگین به برگ لاله بگیر ...

صائب تبریزی
 
۷۸۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶۸

 

خط برآورد وترو تازه است بستانش هنوز

می چکد خون بهارازخارمژگانش هنوز ...

... ناله زنجیر نتواند نفس را راست کرد

از هجوم بندیان درکنج زندانش هنوز

گرچه صبح عارضش شام غریبان شدز خط ...

صائب تبریزی
 
۷۸۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹۰

 

... میی که پشت ندارد نخوردنش اولاست

به پای خم بنشین در قدح شراب انداز

مشو چو قطره شبنم گره درین گلزار

سربریدن به دامان آفتاب انداز ...

... بیا به سینه سوزان ما کباب انداز

نصیب کوزه سر بسته است باده ناب

نهفته چشم برآن چشم نیمخواب انداز ...

صائب تبریزی
 
۷۸۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰۴

 

... مده ز دست گریبان غنچه خسبی را

گل صباح گل از بستر گران برخیز

تلاش عالم بالای خاکساری کن

به صدر اگر بنشینی ز آستان برخیز

نفس شمرده زدن صبح را جوان دارد ...

صائب تبریزی
 
۷۸۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴۹

 

... از خود برون نیامده نتوان به حق رسید

گوهر به چشم بسته نجسته است هیچ کس

غیر از سپند خال که رو سخت کرده است ...

... با زاهد فسرده مگو حرف درد و داغ

نان در تنور سرد نبسته است هیچ کس

پرهیز چون کنم ز می ایام نوبهار ...

... غیر از قبا کسی ز اسیران سینه چاک

بر قامت تو بند نبسته است هیچ کس

جز خط دل سیاه که آن زلف راشکست ...

... جز من که مایلم به دهان و میان تو

دل رابه هیچ و پوچ نبسته است هیچ کس

یک مو نمانده است تعلق به جان مرا ...

صائب تبریزی
 
۷۸۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶۰

 

... جوهری گر داری ای روشن سخن خاموش باش

غنچه رالب بستگی بند ملال از دل گشود

چشم فتح الباب داری یکدهن خاموش باش ...

... با زبان آتشین درانجمن خاموش باش

کار شبنم از خموشی این چنین بالا گرفت

قرب گل می خواهی ای مرغ چمن خاموش باش ...

صائب تبریزی
 
۷۸۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶۸

 

... تیغ را جوهر بود به از نیام زرنگار

گر ز ارباب کمالی بسته زیور مباش

تشنگان رامی دهد تسکین به آب خشک خویش ...

... می توان تا شد بیابان مرگ از درد طلب

نقش بالین و غبار خاطر بستر مباش

صبح نزدیک است نور شمع می گیرد هوا

بیش ازین ای بیخبر در بند بال و پر مباش

گر درین دریا نگردی بال و پر چون بادبان ...

صائب تبریزی
 
۷۸۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸۳

 

... نقل میخواران اگرشیرین نباشد گو مباش

چون بنای زندگی نقش بر آبی بیش نیست

ساحت منزل اگر سنگین نباشد گو مباش ...

... خواب سنگین می کند هموار خشت و خاک را

گر ز مخمل بستر و بالین نباشد گو مباش

نیست از قحط سخن سنجان سخنور راملال

گردرین بستانسراگلچین نباشد گومباش

دیده آلودگان شایسته دیدار نیست ...

صائب تبریزی
 
۷۸۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱۹

 

... میکند بیدار دشمن رابه قصد جان خویش

در حنا بندد ز غفلت پای خواب آلود را

هرکه دارد سعی در رنگین دکان خویش ...

... جمع سازد برگ عیش ازبهر تاراج خزان

در بهار آن کس که می بندد دربستان خویش

تا زنار چاره جویان بی نیازم ساخته است ...

... چون شرر صایب نثار آتشین رویی نما

در گره تا چند خواهی بست نقد جان خویش

صائب تبریزی
 
۷۸۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲۵

 

... برات خوشدلی از روزگار کن تحصیل

نبسته است به هم تا شکوفه دفتر عیش

کنون که رشته باران ز هم نمی گسلد ...

... که بادبان نشاط است جام و لنگر عیش

ز زهد خشک برآتش بنه تو هم عودی

کنون که لاله برافروخته است مجمر عیش ...

... که نیست غیر گل و لاله حلقه در عیش

چه همچو خوشه گره گشته ای شراب بنوش

که داد خرمن غم را به بادصرصر عیش ...

... به هر کجا که شوی مستمی توان افتاد

که موج سبزه ز مخمل فکنده بستر عیش

عجب که یک دل پژمرده در جهان ماند ...

صائب تبریزی
 
۷۸۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹۱

 

... گه گردون غباری است از جلوه گاهش

کمر بسته چون بندگان بهر خدمت

مه از هاله پیش رخ همچو ماهش ...

صائب تبریزی
 
۷۸۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۶

 

... همچنان چشم گشایش دارم از پهلوی خلق

در حریم خاک اگر با مرگ هم بستر شوی

به که باشی زنده جاوید جان داروی خلق ...

... تیغ کج در دست دارد گوشه ابروی خلق

چون نریزد از بن هر موی من سیلاب خون

نشتری در آستین دارد نهان هر موی خلق ...

صائب تبریزی
 
۷۸۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷۷

 

... نامه انسان به این مهر خدایی شد تمام

چون در دوزخ دهان گر چند روزی بسته شد

باز شد چندین دراز جنت به روی خاص و عام ...

... لذت افطار در دنبال باشد روزه را

صبح اگر بندد دری ایزد گشاید وقت شام

روزه سازد پاک صایب سینه ها را از هوس ...

صائب تبریزی
 
۷۸۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸۰

 

... در سرانجام جهان از بی دماغی های من

می توان دانست دل بر جای دیگر بسته ام

چون شود مانع مرا از سیر زنجیر جنون

من که از بند فرنگ عقل بیرون جسته ام

آشنا جویان عالم خویش را گم کرده اند ...

صائب تبریزی
 
۷۸۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳۵

 

من حریف ننگ و عار بیوفایی نیستم

بندبندم کن که من مرد جدایی نیستم

تلخ دارد خواب شیران جهان را مور من ...

... من ز عزلت درمقام خودنمایی نیستم

بسته ام عهد درستی با شکستن در ازل

از فلک امیدوار مومیایی نیستم ...

صائب تبریزی
 
۷۸۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵۷

 

... بیت معمور خرابات است یارب کم مباد

تا قیامت خشتی از بنیاد پا بر جای خم

همت ساقی دو چندانم شراب لعل داد ...

... با بزرگان یک طرف افتادن از عقل است دور

محتسب بیجاکمر بسته است در ایذای خم

تنگ ظرفی را چو مینا بر کنار طاق نه ...

صائب تبریزی
 
۷۸۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸۷

 

... موج را سر رشته وحدت زدریا نگسلد

بند بندم گر کند عشق از جدایی فارغم

جوهر من از دهان زخم گویا می شود ...

... کاسه لبریز دریا را نمی آرد به چشم

چشم پر خون دارد از شبنم گدایی فارغم

بستر خار است بر دیوانه سختیهای عشق

سنگ طفلان کرده است از مومیایی فارغم ...

صائب تبریزی
 
۷۸۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱۳

 

... من که از اهل وفایم بیوفایی چون کنم

زلف بندی نیست کز تدبیر بتوان پاره کرد

کند دندان خود از نیر خایی چون کنم ...

... از برای چشم کوران سرمه سایی چون کنم

دیده خود را درین بستانسرا چون آفتاب

کاسه دریوزه شبنم گدایی چون کنم

بیستون عشق می گویدبه آواز بلند ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۹۲
۳۹۳
۳۹۴
۳۹۵
۳۹۶
۵۵۱