داده ام دست ارادت با حنای لای خم
پای رفتن نیست از میخانه ام چون پای خم
بیت معمور خرابات است یارب کم مباد
تا قیامت خشتی از بنیاد پا بر جای خم
همت ساقی دو چندانم شراب لعل داد
گوهر عقلم اگر پامال شد در پای خم
با بزرگان یک طرف افتادن از عقل است دور
محتسب بیجاکمر بسته است در ایذای خم
تنگ ظرفی را چو مینا بر کنار طاق نه
کوه تمکین شو که در میخانه گیری جای خم
سر به گردون در نمی آرم زاستغنای عشق
همت دریاکشان را کی بود پروای خم
می توان از صورت هرکس به معنی راه برد
جوهر می را توان دریافت از سیمای خم
چند صائب همچو ساغر هرزه پروازی کنم
مدتی قصد اقامت می کنم در پای خم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به زانو رفته پای من به گل از لای خم
پای رفتن نیست ازمیخانه ام چون پای خم
کرد حلاجی می وحدت سر منصور را
خشت بردارد می پرزور از بالای خم
رخنه دل از می صافی نمی آید بهم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.