هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش
گل ز غفلت می زند بر رخنه زندان خویش
ساده لوحی کز دوا انگیز شهوت می کند
میکند بیدار دشمن رابه قصد جان خویش
در حنا بندد ز غفلت پای خواب آلود را
هرکه دارد سعی در رنگین دکان خویش
می شود گنجینه گوهر حریم سینه اش
می کشد چون کوه هرکس پای در دامان خویش
خضر ره گم کرده ای هرگز درین وادی نشد
چون جرس دارم دلی صد چاک از فغان خویش
درد را درمان کند دندان فشردن بر جگر
از طبیبان چند جست و جو کنی درمان خویش؟
از دلم شد خارخار شادمانی ریشه کن
غنچه تا زد غوطه در خون ازلب خندان خویش
چون نکردی راست کار خود به قد چون سنان
گویی از میدان ببر باقد چون چوگان خویش
دست جرأت خون ناحق را بلند افتاده است
قاتل ما جمع می سازد عبث دامان خویش
یوسفستان است عالم برنظر پوشیدگان
در بهشت افتاده ام از دیده حیران خویش
صدق پیش آور که صبح صادق از صدق طلب
از تنور سرد آرد گرم بیرون نان خویش
جمع سازد برگ عیش ازبهر تاراج خزان
در بهار آن کس که می بندد دربستان خویش
تا زنار چاره جویان بی نیازم ساخته است
نازعیسی می کشم ازدرد بی درمان خویش
چون شرر صائب نثار آتشین رویی نما
در گره تا چند خواهی بست نقد جان خویش ؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع تلاش برای بهبود و سر و سامان دادن به زندگی فردی و روحی میپردازد. شاعر اشاره میکند که هر کس در پی ترمیم وجود و درمان دردهای خود باشد، باید از غفلت و خواب آلودگی بیدار شود. او به چالشهایی که در این مسیر وجود دارد، از جمله وسوسهها و خواستههای نادرست اشاره میکند و بر ضرورت راستکردن کارها تأکید میکند. شاعر همچنین دربارهٔ دردهای عاطفی و نیاز به صداقت در زندگی صحبت میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که برای پیدا کردن آرامش و خوشبختی باید از درون خود شروع به تغییر کنیم و به دنبال حقیقت و صداقت باشیم.
هوش مصنوعی: هر کسی که تلاش میکند تا وجود خراب و آسیبدیدهاش را بهبود بخشد، در واقع از خواب غفلت بیدار شده و به زنده کردن زندگیاش میپردازد.
هوش مصنوعی: سادهلوحی که از طریق تحریک تمایلات شهوانی، دشمن را به فکر جان خود میاندازد، در حقیقت خود را در خطر میاندازد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در تلاش است تا دکان رنگین خود را بسازد، باید احتیاط کند و از غفلت دوری کند، زیرا غفلت میتواند او را به خواب آلودگی و عقبماندگی ببرد.
هوش مصنوعی: کسی که در درون خود گنجینهای از گوهرها دارد، همچون کوهی است که دیگران نمیتوانند به راحتی به او نزدیک شوند. این شخص همچنان که از خود محافظت میکند، باعث میشود دیگران در دامان خود به سختی حرکت کنند.
هوش مصنوعی: خضر که دائما در جستجوی راه راست است، هرگز در این مسیر به مانند من که درد و رنج را در دل دارم، نیاوده است. من با فریادهایم قلبم را به صد جراحت تسخیر کردهام.
هوش مصنوعی: درد را با فشار دادن دندان بر روی جگر میتوان درمان کرد، اما برای پیدا کردن درمان خودت، چند پزشک را جستجو میکنی؟
هوش مصنوعی: از دل من شادیها بهکلی ریشه کن شد، چرا که غنچهای که باز شد، در خون خود غوطهور بود و لبخندش تبدیل به ناکامی گشت.
هوش مصنوعی: زمانی که کار خود را به درستی انجام ندادهای و توانی در میدان فعالیتهایت نداری، بهتر است که مانند نیرویی قوی از میدانی که در آن هستی، خارج شوی تا به خود و دیگران آسیب نرسانی.
هوش مصنوعی: کسی که بیدلیل و با جسارت دست به خونریزی میزند، در واقع خود را در دامان گناه قرار میدهد و پایان این کارش فقط ظلم و تباهی خواهد بود.
هوش مصنوعی: بهشتی که در آن زندگی میکنم، شبیه به سرزمین یوسف است و من از دیدن زیباییهایی که از نظر دیگران پنهان مانده، حیران و شگفتزدهام.
هوش مصنوعی: راستگویی را در زندگی خود مقدم قرار ده، زیرا از صدق و راستگویی است که صبح روشن و حقیقت خود را نشان میدهد. مثل نانی که از تنوری سرد و بدون حرارت به شکل گرم و خوشمزه بیرون میآید.
هوش مصنوعی: کسی که در بهار به جمعآوری و لذت بردن از زندگی میپردازد، در واقع میخواهد از زیباییهای این فصل برای رسیدن به کامیابی و بهرهبرداری در زمان سختی و نابسامانی استفاده کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دامن نیازمندی را به دوش میکشم و به دنبال چاره میگردم، از درد بیپایان خود نازعیسی مینوشم.
هوش مصنوعی: چرا خودت را درگیر کردهای و به بیهوده کاری ادامه میدهی؟ به زیبایی و جذابیت زندگیات توجه کن و اجازه نده که شعلۀ عشق و شور درونت خاموش شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش
بر کف ساقی بدیدم در صراحی جان خویش
گفتمش ای جان جان ساقیان بهر خدا
پر کنی پیمانه را و نشکنی پیمان خویش؟
خوش بخندید و بگفت ای ذوالکرم خدمت کنم
[...]
سالها خون خورده ام از بخت بی سامان خویش
تا زمانی دیده ام روی خوش جانان خویش
از خیال او چه نالم؟ رفت چو کارم ز دست
من به خون خویش پروردم بلای جان خویش
بس که خود را گم کنم شبها به گرد کوی تو
[...]
یار سلطانست ومن در خدمت سلطان خویش
خلق را آورده ام در طاعت فرمان خویش
یار مهمان می رسد من از برای نزل او
در تنور سینه می سوزم دل بریان خویش
چون زلیخا در سفر عاشق شدم بر روی یار
[...]
این منم ره یافته در مجلس سلطان خویش
جان دهم شکرانه چون دیدم رخ جانان خویش
دیگران گر سیم و زر آرند از بهر نثار
من نثار حضرت جانانه سازم جان خویش
دارم از دیده شرابی و کبابی از جگر
[...]
چون نهفتی آن دو رخ بگشا لب خندان خویش
جلوه ده بر بیدلان یک غنچه از بستان خویش
کس رطب بی خسته کم دیده ست لب از من مدوز
تا که سازم آن رطب را خسته از دندان خویش
مردم از پیراهنت دیدن چه حاجت زخم تیغ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.