گنجور

 
۷۸۴۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۸

 

... که در خیال به صد پیچ و تاب می آید

مگر ز صبح بنا گوش یار نور گرفت

که بوی یاسمن از ماهتاب می آید ...

... کجا نهفتن بحر از حباب می آید

ز خط یار نظر بستن اختیاری نیست

که از مطالعه بی خواست خواب می آید ...

صائب تبریزی
 
۷۸۴۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴۹

 

مکتوب من به خدمت جانان که می برد

برگ خزان رسیده به بستان که می برد

دیوانه ای به تازگی از بند جسته است

این مژده را به حلقه طفلان که می برد ...

صائب تبریزی
 
۷۸۴۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶۳

 

خرم کسی که قصر اقامت بنا نکرد

رفت از میان چو گل کمر خویش وا نکرد ...

... جز من که راه عشق به تسلیم می روم

با دست بسته هیچ شناور شنا نکرد

رنگ گهر شکسته شود از بهای کم ...

صائب تبریزی
 
۷۸۴۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴۸

 

... تا روشنان عالم بالا چه دیده اند

جمعی که بسته اند کمر در شکست ما

غیر از صفا ز آینه ما چه دیده اند

دل چون گشاده نیست چه صحرا چه کوچه بند

سوداییان ز دامن صحرا چه دیده اند ...

... در گل بغیر خنده بیجا چه دیده اند

در چشم بستن است تماشای هر دوکون

این کور باطنان ز تماشاچه دیده اند ...

صائب تبریزی
 
۷۸۴۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷۲

 

... لب تشنه ای که ناز به آب بقا کند

زنجیر بندخانه تقدیر محکم است

چون مور از میان کمر حرص وا کند ...

... گر برخورد به آینه رویی چها کند

بسته است صف ز سرو وصنوبر حریم باغ

تا اقتدا به قامت آن دلربا کند ...

صائب تبریزی
 
۷۸۴۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷۸

 

... قد ترا به سرو چه نسبت که آب را

حیرانی خرام تو پا بست می کند

از خط فزود مستی آن چشم پرخمار

بادام را بنفشه سیه مست می کند

صایب من از نظاره ساقی شدم خراب ...

صائب تبریزی
 
۷۸۴۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲۴

 

... بخل از کرم به است که بی حاصلان بخل

در هر جواب بنده ای آزاد می کنند

گل بسته است راه به سر گوشی نسیم

این بلبلان خام چه فریاد می کنند ...

صائب تبریزی
 
۷۸۴۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸۱

 

... از جوهر آب آینه خس پوش می شود

بی مغز را کند دهن بسته مغزدار

خوان تهی نهفته به سرپوش می شود ...

... از صبح اگر خموش شود شمع دیگران

روشن دلم ز صبح بناگوش می شود

گردش ز جا نخیزد اگر خاک ره شود ...

صائب تبریزی
 
۷۸۴۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹۶

 

... تا حلقه است زور کمان کم نمی شود

لب بسته در محیط صدف کرد زندگی

قانع رهین منت حاتم نمی شود ...

... از قصر اعتبار تویک خشت تا بجاست

هرگز بنای عشق تو محکم نمی شود

برخیز تا به چشمه خورشید رو کنیم

کز گل گشاد عقده شبنم نمی شود

ابر تنک نهان نکند آفتاب را ...

صائب تبریزی
 
۷۸۵۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰۱

 

... قطع نظر ز آب بقا می توان نمود

در روزگار صبح بنا گوش آن نگار

پیشین نماز صبح ادا می توان نمود ...

... از دست وپا زدن نرود کارعشق پیش

اینجا به دست بسته شنا می توان نمود

از راه کعبه با جگر تشنه آمده است ...

صائب تبریزی
 
۷۸۵۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶۸

 

... تا آن خط ریحان ز نمکدان تو گل کرد

هر غنچه دهانی چو زر گل به گره بست

هر نکته که از غنچه خندان تو گل کرد ...

... رنگین شد واز زلف پریشان تو گل کرد

از زلف شد آن طرف بناگوش نمایان

صبح وطن از شام غریبان تو گل کرد ...

... شبهای درازی که به صحبت گذراندی

از کوتهی شمع شبستان توگل کرد

در پرده هر آن جرعه که چون ابر کشیدی ...

... از کاوش مژگان تو وا شد گره دل

این غنچه لب بسته به دوران توگل کرد

از گریه شادی ز جگر شست سیاهی ...

صائب تبریزی
 
۷۸۵۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰۳

 

... شیرازه دریای حلاوت رگ تلخی است

شکرانه هر تلخ بنوشان شکری چند

در سایه دیوار سلامت ننشیند ...

... از لال هرانگشت زبانی است سخن گوی

یک در چو شود بسته گشایند دری چند

سرچشمه این بادیه از زهره شیرست ...

... آن نیست که برهم نزنم بال وپری چند

بنمای به صاحب نظری گوهر خود را

عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند ...

... تا سر ننهی در سر موج خطری چند

صایب سر خورشید به فتراک نبندی

برخواب شبیخون نزنی تاسحری چند

صائب تبریزی
 
۷۸۵۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۰

 

... اوراق زندگانی بر باد رفته باشد

هرکس که زندگی را در بندگی سرآورد

امید هست از اینجا آزاد رفته باشد

زین صیدگاه ما را دل بستگی به دام است

چون دام هست در خاک صیاد رفته باشد ...

صائب تبریزی
 
۷۸۵۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹۰

 

... چگونه طوطی بی مثل من به حرف در آید

شگون ندارد بستن کمر به خون ضعیفان

ز رگ گشودن ماخون ز چشم نیشتر آید

زمانه ای است که بندند بر رخش در کنعان

اگر به دست تهی ماه مصر از سفر آید ...

صائب تبریزی
 
۷۸۵۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱۴

 

... چه شرم است با عشقبازان که نرگس

نظر بسته از خاک مجنون برآید

عجب نیست از حرص رز جمع کردن ...

... بگویید مجنون ز هامون برآید

خرد با کدویی که بر سینه بندد

ز آب گرانسنگ می چون برآید ...

صائب تبریزی
 
۷۸۵۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵۷

 

... مردمک چون خانه کعبه است و مژگان حاجیان

کز برای سجده اش صف بسته اند از هر کنار

خیمه لیلی است در دشت بیاض آن مردمک ...

... مردمک در پرده چشم حجاب آلود یار

در سواد چشم او بنگر نگاه گرم را

گر ندیدی برق در ابر سیاه نوبهار ...

صائب تبریزی
 
۷۸۵۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷۴

 

... باده پر زور در مینا نمی گیرد قرار

دیو را شیشه سر بسته نتوان بند کرد

هیچ دل در قبه خضرا نمی گیرد قرار

بخیه نتوان زد به شبنم دیده خورشید را

خواب در چشم ودل بینانمی گیرد قرار ...

... عاشق شوریده در دنیا نمی گیردقرار

پرتو خورشید بستر بر سر دریا فکند

عکس او در چشم خونپالانمی گیرد قرار ...

صائب تبریزی
 
۷۸۵۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷۶

 

... برنمی خیزد صدااز پای من درکوهسار

هر رگ سنگی کمر بندد به خون من چو مار

گوشه غاری اگر سازم وطن درکوهسار ...

... چاک سازد لاله چندین پیرهن در کوهسار

تا به خارا کوهکن تمثال شیرین نقش بست

چشمه ها رامی رود آب از دهن در کوهسار ...

صائب تبریزی
 
۷۸۵۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹۷

 

... جلوه شکر کند باشیر در مهتاب ابر

گر چنین بندد به خشکی کشتی احسان محیط

یکقلم چون کاغذ ابری شود بی آب ابر

در گره بسته است دریا آب خود راچون گهر

خشک می آید برون از بحر چون قلاب ابر ...

صائب تبریزی
 
۷۸۶۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱۷

 

خامشی سازد من بیتاب را دیوانه تر

می کند بند گران سیلاب را دیوانه تر

بیش شد از بستن لب بیقراریهای دل

بخیه سازدزخم پرخوناب رادیوانه تر ...

... شور دریا می کند گرداب را دیوانه تر

جلوه هم چشم سیلاب بنای طاقت است

طاق ابرو می کند محراب را دیوانه تر ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۹۱
۳۹۲
۳۹۳
۳۹۴
۳۹۵
۵۵۱