گنجور

 
صائب تبریزی

دولت چو نیست باقی بر باد رفته باشد

خوابی که از خیال است از یاد رفته باشد

از جمع و خرج هستی چون حاصلی نداریم

اوراق زندگانی بر باد رفته باشد

هرکس که زندگی را در بندگی سرآورد

امید هست از اینجا آزاد رفته باشد

زین صیدگاه ما را دل‌بستگی به دام است

چون دام هست در خاک صیاد رفته باشد

پیچیده است در کوه آواز تیشه او

هرچند از نظرها فرهاد رفته باشد

در جمع کردن دل کوشش به جاست ما را

گر زین خرابه یک دل آباد رفته باشد

از امتداد هجران ترسی که دارم این است

کز یاد او مبادا بیداد رفته باشد

بر عمر رفته افسوس صاحبدلان ندارند

خرمن چو پاک گردید گو باد رفته باشد

بعد از هلاک گشتن دردی که دارم این است

کز دل غمش مبادا ناشاد رفته باشد

با یاد آن یگانه صائب اگر دو عالم

از یاد رفته باشد از یاد رفته باشد