گنجور

 
صائب تبریزی

مکتوب من به خدمت جانان که می‌برد

برگ خزان رسیده به بستان که می‌برد

دیوانه‌ای به تازگی از بند جسته است

این مژده را به حلقه طفلان که می‌برد

اشک من و توقع گلگونهٔ اثر

طفل یتیم را به گلستان که می‌برد

جز من که باغ خویشتن از خانه کرده‌ام

در نوبهار سر به گریبان که می‌برد

جز قطره‌های آبله پای رهروان

لب‌تشنگی ز خار مغیلان که می‌برد

اکنون که یافت چاشنی سنگ کودکان

دیوانه مرا به بیابان که می‌برد

هر مشکلی که هست گرفتم گشود عقل

ره در حقیقت دل انسان که می‌برد

جوش شراب دایم و از گل دوهفته است

از پای خُم مرا به گلستان که می‌برد

سر باختن درین سفر دور دولت است

ورنه طریق عشق به پایان که می‌برد

صائب سواد شهر مرا خون مرده کرد

این دل رمیده را به بیابان که می‌برد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

پیغام بلبلان بگلستان که می برد

و احوال درد من سوی درمان که می برد

یعقوب را ز مصر که می آوردم پیام

یازو خبر بیوسف کنعان که می برد

ما را خیال دوست بفریاد می رسد

[...]

نسیمی

احوال درد ما بر درمان که می‌برد؟

وین تشنه را به چشمه حیوان که می‌برد؟

غرقم در آب دیده گریان و خون دل

وین ماجرا بدان گل خندان که می‌برد؟

ما ذره‌ایم در خم چوگان زلف دوست

[...]

حسین خوارزمی

از من خبر به جانب جانان که می‌برد

پیغام عندلیب به بستان که می‌برد

یعقوب را دو دیده ز بس گریه تیره گشت

آخر خبر به یوسف کنعان که می‌برد

چون آدم از بهشت برون اوفتاده‌ام

[...]

صائب تبریزی

هشیار را به مجلس مستان که می‌برد

از بهر عیب خویش نگهبان که می‌برد

چندین نگاه حسرت و خمیازه دریغ

از زخم و داغ من به نمکدان که می‌برد

چون دست جوهری شده پایم ز آبله

[...]

سیدای نسفی

پیغام چشم من به عزیزان که می برد

این نامه را به مصر ز کنعان که می برد

بی بال و پر به کنج قفس اوفتاده ام

این عندلیب را به گلستان که می برد

دارالشفاست صحبت یاران هوشمند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه