گنجور

 
صائب تبریزی

مرا تعجب از آن پُرحجاب می‌آید

که در خیال چه سان بی‌نقاب می‌آید

ز نوشخند تو زهر عتاب می‌بارد

ز حرف تلخ تو کار شراب می‌آید

ز روی گرم تو دل‌ها چنان ملایم شد

که زخم آینه بر هم چو آب می‌آید

ز نغمه مستی می می‌کنند مخموران

درین چمن ز هوا کار آب می‌آید

قدم شمرده نهد حسن در قلمرو خط

چو عاملی که به پای حساب می‌آید

مگر ز توبه پشیمان شد آن بهار امید

که رنگ رفته به روی شراب می‌آید

به بر چگونه کشم آن میان نازک را

که در خیال به صد پیچ و تاب می‌آید

مگر ز صبح بنا گوش یار نور گرفت

که بوی یاسمن از ماهتاب می‌آید

حریف عشق نگردیده پرده ناموس

کجا نهفتن بحر از حباب می‌آید

ز خط یار نظر بستن اختیاری نیست

که از مطالعه بی‌خواست خواب می‌آید

جز این که گرد برآرد ز هستیم صائب

دگر چه زین دل پر اضطراب می‌آید

 
 
 
حکیم نزاری

ز بس که در نظرم آفتاب می‌آید

ز چشمِ مردمکِ دیده آب می‌آید

همی‌گذشت به تعجیل و خاطرم می‌گفت

فرو گریز که مستِ خراب می‌آید

کبوتری که نشیمنگهش هوایِ دل است

[...]

کلیم

از آن به چشم ترم بی‌حجاب می‌آید

که کار آینه گاهی ز آب می‌آید

اگرچه دیده به پایت نمی‌توانم سود

خوشم که اشک منت تا رکاب می‌آید

چو بینمت نتوانم که ضبط گریه کنم

[...]

صائب تبریزی

مرا تعجب از آن پُرحجاب می‌آید

که در خیال چه سان بی‌نقاب می‌آید

ز نارسایی بخت سیاه در عجبم

که چون به خانه من آفتاب می‌آید

به حرف بی‌اثر ما که گوش خواهد کرد

[...]

قدسی مشهدی

هنوزم از مژه، کار سحاب می‌آید

هنوز دجله به چشمم سراب می‌آید

ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز

نفس ز سینه چو دود از کباب می‌آید

به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست

[...]

سلیم تهرانی

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید

همین متاع ز ملک خراب می‌آید

مپرس مرغ چمن را که سوخته‌ست ای گل؟

ز آتش تو چو بوی کباب می‌آید

ز فوت تشنه‌لبان ره تو در گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه