در خویش چو گردون نکنی تا سفری چند
از ثابت وسیارنیابی نظری چند
از خانه زنبور حوادث نخوری شهد
تا در رگ جانت ندود نیشتری چند
شیرازه دریای حلاوت رگ تلخی است
شکرانه هر تلخ بنوشان شکری چند
در سایه دیوار سلامت ننشیند
از سنگ ملامت نخورد هرکه سری چند
از خود نشناسان مطلب دیده حق بین
حق را چه شناسند ز خود بیخبری چند
هر چند دل از شکوه سبکبار نگردد
چون شعله برون می دهم از دل شرری چند
از لال هرانگشت زبانی است سخن گوی
یک در چو شود بسته گشایند دری چند
سرچشمه این بادیه از زهره شیرست
زنهار مشو همسفر بیجگری چند
هر چند رهایی ز قفس قسمت من نیست
آن نیست که برهم نزنم بال وپری چند
بنمای به صاحب نظری گوهر خود را
عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند
من کار به عیب وهنر خلق ندارم
گوعیب بر آرند ز من بی هنری چند
دست تو نگردد صدف گوهر شهوار
تا سر ننهی در سر موج خطری چند
صائب سر خورشید به فتراک نبندی
برخواب شبیخون نزنی تاسحری چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بیخبر از گریهٔ خونینجگری چند
باز آی، که در پای تو ریزم گهری چند
سوز دل عشاق چه دانند که چونست
بگریخته از داغِ بلا بیجگری چند
چون لاله به داغ دل و خوناب جگر باش
[...]
تا فاش شود راز دلم، بیخبری چند
گویند ازو بهر فریبم خبری چند
هر روز دهد حسن ترا رونق دیگر
کیفیت نظّاره صاحبنظری چند
یا منع کن ای ناصحش از رفتن هر بزم
[...]
یک بار نکردیم در آن دل اثری چند
شرمندة آزردن آه سحری چند
گر دامن پاکت نبود روز قیامت
چون عذر توان خواست ز دامان تری چند!
اسباب جهانگیری عشق است مهیّا
[...]
کردی چو کباب ستم عشوه گری چند
یابی نمک گریهٔ خونین جگری چند
در راه تمنای تو بی پا و سری چند
از دیده برون ریخته لخت جگری چند
بشکن قفس سینه و بر باد ده ای آه
[...]
دنیا وتلاش هوس بیخبری چند
پیچید هوای کف خاکی به سری چند
هنگامهٔ اسباب ز بس تفرقهساز است
غربال کنی بحر که یابی گهری چند
بیرنج تک و دو نتوان آبله بستن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.