گنجور

 
صائب تبریزی

عاشق کجا به کعبه و دیر التجا کند

حاشا که خضر پیروی نقش پا کند

کی ناز خشک می کشد از موجه سراب

لب تشنه ای که ناز به آب بقا کند

زنجیر بندخانه تقدیر محکم است

چون مور از میان کمر حرص وا کند

بی جذبه مشکل است برون آمدن ز خویش

این کاه را ز دانه جداکهربا کند

تخمی که سوخت ناز بهاران نمی کشد

بخل فلک چه با دل بی مدعا کند

ناف غزال کاسه دریوزه می شود

چون زلف مشکبار ترا شانه وا کند

این خط سبز کز لب لعل تو سرزده است

عالم سیه به دیده آب بقا کند

طوطی ز وصل آینه شیرین کلام شد

گر برخورد به آینه رویی چها کند

بسته است صف ز سرو وصنوبر حریم باغ

تا اقتدا به قامت آن دلربا کند

پوشیده چشم می گذرد از عزیز مصر

آیینه ای که چشم به روی تو وا کند

با آه عاشقان چه بود خرده نجوم

مشکل به خرج باد زر گل وفا کند

خالی نگردد از گل بی خار دامنش

خاری اگر وطن به مقام رضا کند

افتاده است تا ره صائب به خانقاه

وقت است خاک میکده را توتیا کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

با خلق هر کرم که کند هم خدا کند

باشد که ناگهی نگهی هم به ما کند

مسعود سعد سلمان

عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا

تا ساقی من آن بت حوری لقا کند

زهره ست و ماه باده و رویش به روشنی

زان هر دو نور مجلس ما پر ضیا کند

آری چو ماه و زهره به یک جا قران کنند

[...]

انوری

هرچ از وفا به جای من آن بی‌وفا کند

آنرا وفا شمارم اگرچه جفا کند

با آنکه جز جفا نکند کار کار اوست

یارب چه کارها کند او گر وفا کند

آزادگان روی زمینش رهی شوند

[...]

حمیدالدین بلخی

چون مرد ترسد از حدئی کاوفتد و را

بهر وضو ز مسجد خود را جدا کند

بر قول بوحنیفه و شیبانی آن زمان

باید که آن نماز شده ز ابتدا کند

زیرا که نزد این دوامامش مجال نیست

[...]

عبید زاکانی

با خلق هر کرم که کند چون خدا کند

باشد که ناگهان نظری سوی ما کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه