گنجور

 
۷۷۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۰

 

... بیستون تیغ از کمر نگشود تا فرهاد رفت

صید من کز ناتوانی بر زمین بسته است نقش

حیرتی دارم که چون از خاطر صیاد رفت ...

... چون گل از بیهوده خندی خرمنم بر باد رفت

هر که چون قمری به طوق بندگی گردن نهاد

از ریاض آفرینش همچو سرو آزاد یافت

در نگاه اولین هر کس ز دنیا چشم بست

چون شرر خندان برون از عالم ایجاد رفت ...

صائب تبریزی
 
۷۷۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۹

 

... جگر خویش خورد هر که به ما همسفرست

به خموشی چمن آرا لب مرغان را بست

سنگ دندان پریشان سخنان گوش کرست

تکیه بر دوستی ساخته خلق مکن

کاین بنایی است که ناساخته زیر و زبرست

پنبه بر داغ دل هر که گذاری امروز ...

صائب تبریزی
 
۷۷۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۳

 

به تماشای تو از هر مژه راه دگرست

هر بن موی کمینگاه نگاه دگرست

چشم عاشق ز تماشای تو چون سیر شود ...

... عرض خود را مده ای یوسف مصری بر باد

که نظر بسته ما چشم به راه دگرست

به خط و خال گرفتار مرا نتوان کرد ...

صائب تبریزی
 
۷۷۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۴

 

... سر هر کس که ز کیفیت صهبا گرم است

رهرو عشق محال است ز پا بنشیند

پشت این موج سبکسیر به دریا گرم است

صبح محشر ز جگر صد نفس سرد کشید

همچنان بسترم از آتش سودا گرم است

گردبادش به نظر جلوه فانوس کند ...

... همچو خورشید سر عالمی از ما گرم است

گل ز شبنم نتوانست عرق کردن خشک

بس که در کوی تو بازار تماشا گرم است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۵

 

برق خاشاک گنه روزه تابستان است

دود این آتش جانسوز به از ریحان است ...

... آنچه ز اسرار الهی همه در قرآن است

هست در غنچه لب بسته این ماه نهان

گلستانی که نسیمش نفس رحمان است ...

... غفلت از تشنگی و گرسنگی کم گردد

که لب خشک بر این بند گران سوهان است

باش با قد دو تا حلقه این در صایب ...

صائب تبریزی
 
۷۷۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۸

 

... نیست پروای عدم دلزده هستی را

از قفس مرغ به هر جا که رود بستان است

هیچ کس ز اهل بصیرت دل ما را نشناخت ...

... گوی آماده زخم از دو سر چوگان است

تو نداری سر آزادی ازین بند گران

ورنه هر موجه این بحر بلا سوهان است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۹

 

... خط ریحان تو گیرنده تر از قرآن است

قفل گردیدن دریاست نظر بستن من

مژه بر هم زدنم بال وپر طوفان است ...

... رو به پستی چو نهد آب سبک جولان است

یوسف افتاد گر از مکر زلیخا در بند

مصر از جوش خریدار به من زندان است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۴

 

... دم جان بخش همین قسمت روح الله نیست

هر که لب از سخن بیهده بندد دم ازوست

به من کار فرو بسته کجا پردازد

آن که پیشانی گل در گره شبنم ازوست

دم همت ز لب خامش پیمانه طلب ...

صائب تبریزی
 
۷۷۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۹

 

... صدف از ساده دلیها به گهر ساخته است

کشتی از بحر گهر خیز به خشکی بسته است

طوطیی کز لب لعلش به شکر ساخته است ...

... نفس سوخته را عنبر تر ساخته است

می تواند ز بناگوش بتان گلها چید

هر که چون زلف ز هر حلقه نظر ساخته است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۱

 

... هر که را پیش نظر آینه رخساری هست

شبنم بی ادب از دور زمین می بوسد

گلستانی که در او مرغ گرفتاری هست ...

... بلبلی را که به دیدار ز گل قانع شد

در اگر بسته شود رخنه دیواری هست

می توان فیض بهار از نفس گرمش یافت ...

... نیست سودی که زیانش نبود در دنبال

بار می بندم ازان شهر که بازاری هست

نشود خرج خزان برگ نشاطش صایب ...

صائب تبریزی
 
۷۷۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۴

 

... خلاصی دل ازان زلف آرزوی خطاست

که مرغ بی پر و بال است و کوچه بن بست است

به زهد خشک قناعت نمی توان کردن

کنون که هر سر خاری پیاله در دست است

حساب دین و دل از ما به حشر اگر طلبند

بهانه ای چو سر زلف یار در دست است

نبست غنچه منقار عندلیبان را

فغان که چاشنی نوشخند گل پست است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۰

 

... شده است مرکز پرگار آهوان مجنون

اسیر عشق به هر جا رود نظربندست

چرا به تیغ شهادت نمی نهد گردن ...

... به آبگینه ز آب حیات خرسندست

گشاد قفل دل زنگ بسته عاشق

به یک اشاره ابروی یار در بندست

چو سکه دل به زر و سیم کم عیار مبند

که همچو برگ خزان دیده سست پیوندست ...

صائب تبریزی
 
۷۷۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۰

 

... زمین میکده ما به آب نزدیک است

ز عید روزه شود بسته گر در جنت

خوشم که میکده را فتح باب نزدیک است ...

... چو نیست دست به فرمان من ز رعشه وصل

ازین چه سود که بند نقاب نزدیک است

فکنده است ترا دور خیره چشمیها ...

... به خانه همه کس آفتاب نزدیک است

دلی به عالم صورت نبسته ام صایب

به وا شدن گره این حباب نزدیک است

صائب تبریزی
 
۷۷۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۱

 

... خزان من چو حنا با بهار نزدیک است

یکی است چشم فرو بستن و گشادن من

به مرگ زندگیم چون شرار نزدیک است ...

... به موجهای سبکرو کنار نزدیک است

به آفتاب رسید از کنار گل شبنم

به وصل دیده شب زنده دار نزدیک است

ز یاسمین تو بوی بنفشه می شنوم

مگر دمیدن خط زان عذار نزدیک است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۰

 

زبان شکوه من چشم خونفشان من است

چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است

مرا به حرف کجا روز حشر بگذارد

ز شرم حسن تو بندی که بر زبان من است

به داستان سر زلف کوتهی مرساد ...

صائب تبریزی
 
۷۷۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۹

 

... که کار ما به جوانمردی دل افتاده است

سیه دلی که ترا بسته است بند قبا

ازان لطافت اندام غافل افتاده است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۴

 

رفو به چاک دل خسته هیچ کس نزده است

که قفل بر دهن بسته هیچ کس نزده است

دل رمیده به تکلیف برنمی گردد ...

... گشاده روی شو از حادثات ایمن باش

که سنگ بر در نابسته هیچ کس نزده است

دهان پسته زرشک لب تو پر خون است ...

... دل مرا ز خم زلف او رهایی نیست

بدر ز کوچه بن بسته هیچ کس نزده است

به غیر من که گره می زنم به ترا سرشک ...

صائب تبریزی
 
۷۷۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۲

 

ز موج لاله و گل باغ عالم آبی است

پی کشیدن دل هر بنفشه قلابی است

لباس تقوی ما را فروغ گل برقی است

کتان توبه ما را شکوفه مهتابی است

برای زیر و زبر کردن بنای صلاح

هوای ابر و نسیم بهار سیلابی است

ز برق و باد قدم وا کن که شبنم و گل

به روی آینه از دست رفته سیمابی است ...

... ز هر دری که درآیی ز معرفت بابی است

به لاغری خط پاکی ز فربهی بستان

وگرنه هر سر موی تو تیغ قصابی است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۵

 

... دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنی است

چه بسته ای به زمین و زمان دل خود را

گذشتنی است زمان و زمین گذاشتنی است ...

... که درد نامه صایب به خون نگاشتنی است

اگر به خون ننویسی به آب زر بنویس

که عزت سخن اهل درد داشتنی است

صائب تبریزی
 
۷۷۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۵

 

... سزای سنگ بود پسته ای که خندان نیست

تمام رحمت و لطف است عشق بنده نواز

چه شد که آب مروت به چشم اخوان نیست

ز درد و داغ محبت مگو به مرده دلان

تنور سرد سزاوار بستن نان نیست

به یک دو هفته ز منت هلال شد مه بدر ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۸۷
۳۸۸
۳۸۹
۳۹۰
۳۹۱
۵۵۱