گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه از بیداد خسرو زین جهان فرهاد رفت

دولت او هم به اندک فرصتی بر باد رفت

خون عاشق مدعی از سنگ پیدا می کند

بیستون تیغ از کمر نگشود تا فرهاد رفت

صید من کز ناتوانی بر زمین بسته است نقش

حیرتی دارم که چون از خاطر صیاد رفت

داشت دلتنگی مرا چون غنچه در مهد امان

چون گل از بیهوده خندی خرمنم بر باد رفت

هر که چون قمری به طوق بندگی گردن نهاد

از ریاض آفرینش همچو سرو آزاد یافت

در نگاه اولین هر کس ز دنیا چشم بست

چون شرر خندان برون از عالم ایجاد رفت

نقش پای ماست بر عقل متین ما دلیل

می توان دانست هر جا خامه فولاد رفت

شکوه من چون حباب از انقلاب بحر نیست

کز هوای خود، سر بی مغز من بر باد رفت

از سهیل تربیت شد عاقبت کان عقیق

رنگ من یک چند اگر از سیلی استاد رفت

می شود پاک از گنه عاشق به هر صورت که هست

نقش شیرین خواهد از تردستی فرهاد رفت

هر که از سیل حوادث بیش شد زیر و زبر

با دل معمور صائب زین خراب آباد رفت

 
 
 
سلمان ساوجی

آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت

عاشقی و مستی و دیوانگی، نتوان نهفت

پرده عشاق را برداشت مطرب در سماع

گو فرو مگذار، تا پیدا شود، راز نهفت

لذت سوز غمش، جز سینه بریان نیافت

[...]

واعظ قزوینی

آنکه ز آب عدل او، باغ جهان گل گل شکفت

باد قهرش، گر ظلم از ساحت ایام رفت

یاد پیکانش دل بدگوهران در سینه سفت

بخت گیتی شد از و بیدار، و چشم فتنه خفت

یغمای جندقی

خسروان را خاک و خون تن، تیغ فرسا تیر سفت

خورد و خفت دختران را طاق و جفت

جیحون یزدی

زاهدی کز چشم شوخت رمزی از مستی شنفت

با مژه خام ره میخانه را از وجد رفت

ایکمانکش طاق ابرویت بتیر غمزه جفت

دوش خواندم آفتابت عقل روشن رای گفت

ملک‌الشعرا بهار

شعر دانی چیست‌، مرواربدی از دیای عقل

شاعر آن‌ افسونگری کاین ‌طرفه‌ مروارید سفت

صنعت‌ و سجع‌ و قوافی‌ هست‌ نظم‌ و نیست شعر

ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت

شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ملک‌الشعرا بهار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه