گنجور

 
صائب تبریزی

خراب حالی ما از درازی دست است

ز همت است که دیوار ما چنین پست است

ز نوبهار جهان رنگ اعتدال مجوی

که عندلیب تهیدست و غنچه زرمست است

دل تو چون گل رعنا دو رنگ افتاده است

وگرنه حسن خزان و بهار یکدست است

خلاصی دل ازان زلف آرزوی خطاست

که مرغ، بی پر و بال است و کوچه بن بست است

به زهد خشک قناعت نمی توان کردن

کنون که هر سر خاری پیاله در دست است

حساب دین و دل از ما به حشر اگر طلبند

بهانه ای چو سر زلف یار در دست است

نبست غنچه منقار عندلیبان را

فغان که چاشنی نوشخند گل پست است

چو غنچه سر به گریبان کشیده ام صائب

ز بس به چشم من این سقف نیلگون پست است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

زبان چو کج‌ روش افتد جنون بد مست است

قط محرف این خامه تیغ در دست است

زخلق شغل علایق حضورمردن برد

جدا افتاد سر از تن به فکر پابست است

جهان چو معنی عنقا به فهم‌ کس نرسید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه