گنجور

 
۷۷۰۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۶۸۸

 

کوچه زنجیر بن بست است در ظاهر ولی

هر که رفت آنجا سر از صحرا برون می آورد

صائب تبریزی
 
۷۷۰۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۰۹

 

جمع سازد برگ عیش از بهر تاراج خزان

در بهار آن کس که می بندد در بستان خویش

صائب تبریزی
 
۷۷۰۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۸۸

 

به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه می بندد

اگر در دست من می بود اول بار می بستم

صائب تبریزی
 
۷۷۰۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

... با سمن چون نسبت آن پیکر سیمین کنم

بستر گل خار ناسازست پهلوی ترا

آنچنان کز خط سواد مردمان روشن شود ...

... گر گذارد قوت گیراییی در دست ها

در گره بندند گل پیراهنان بوی ترا

بر سیه روزان ببخشا کز خط شبرنگ هست ...

صائب تبریزی
 
۷۷۰۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

از شکست ماست گردش چرخ بی بنیاد را

نیست غیر از دانه آب این آسیای باد را ...

... می گدازد نامه من خامه فولاد را

طوق قمری سرو بستان را کمند وحدت است

نیست از زنجیر پروا مردم آزاد را

می کند هر کس که بر عمر سبکرو اعتماد

می گذارد بر سر ریگ روان بنیاد را

سخت جانان را نمی گردد ملامت سنگ راه ...

... بر غم خود چند افزایی غم اولاد را

چشم در صنع الهی باز کن لب را ببند

بهتر از خواندن بود دیدن خط استاد را ...

صائب تبریزی
 
۷۷۰۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

... بی نیاز از می بود رخسار شرم آلود یار

نیست حاجت شبنم بیگانه این گلزار را

بوالهوس را دایم از تیغ تغافل خسته دار ...

... از همان راهی که آمد گل مسافر می شود

باغبان بیهوده می بندد در گلزار را

در بهاران پوست بر تن پرده بیگانگی است ...

... زندگی کوتاه باشد چون شرر اشرار را

گر چه بتوان از زبان خوش دهان خصم بست

هیچ افسون چون ندیدن نیست روی مار را ...

صائب تبریزی
 
۷۷۰۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

... به ز خاموشی نباشد محرمی اسرار را

گل ز شبنم دیده ور گردد درین بستانسرا

از نظربازان مکن پوشیده آن رخسار را ...

... جمع سازد برگ عیش از بهر تاراج خزان

در بهار آن کس که می بندد در گلزار را

عاشقان از درد و داغ عشق صایب زنده اند ...

صائب تبریزی
 
۷۷۰۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

... ریشه نخل کهنسال از جوان افزون ترست

بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را

عقل دوراندیش بر ما راه روزی بسته است

ور نه هر انگشت پستانی است طفل شیر را ...

... کشور دیوانگی امروز معمور از من است

من بپا دارم بنای خانه زنجیر را

خنده کز دل نیست چون سوفار نتواند گشود ...

صائب تبریزی
 
۷۷۰۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

... انتظار صید دارد زاهدان را گوشه گیر

نیست از سیری ز دنیا چشم بستن باز را

در هوای رستگاری نیست بال افشانیم ...

... کرد صایب عیبجویان را به کم حرفی خموش

از خموشی شمع می بندد دهان گاز را

صائب تبریزی
 
۷۷۱۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

... آفتاب غیب فرش خانه بی روزن است

چشم بستن مطلع انوار می سازد مرا

در میان مستی و هشیاری من پرده ای است ...

... تنگدستی از جهان بیزار می سازد مرا

عز آزادی به ذل بندگی نتوان فروخت

بخل بیش از جود منت دار می سازد مرا ...

صائب تبریزی
 
۷۷۱۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

تا به کی بند گرانجانی به پا باشد مرا

این زره تا چند در زیر قبا باشد مرا ...

... گر رود از جای گردون دل به جا باشد مرا

سبزه تیغ ترا خون دو عالم شبنمی است

کیستم من کز تو چشم خونبها باشد مرا ...

... مانع رفتار چون زنجیر پا باشد مرا

می کنم بر بستر گل خواب از بی حاصلی

بر سر بالین اگر برق فنا باشد مرا ...

صائب تبریزی
 
۷۷۱۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

شد مسلسل بوی گل زنجیر می باید مرا

بند لنگرداری از تدبیر می باید مرا

از نسیم گل پریشان گردد اوراق حواس ...

... هست از جوهر فزون صد حلقه پیچ و تاب من

بستر و بالین ازان شمشیر می باید مرا

نیست از غفلت اگر معماری دل می کنم ...

صائب تبریزی
 
۷۷۱۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا

شمع کافوری است بیداری شبستان مرا

بخیه انجم اگر بندد دهان صبح را

می توان کردن رفو چاک گریبان مرا ...

... دامن پاکان ندارد احتیاج شستشو

اشک شبنم دیده شورست بستان مرا

هر حبابی مهره گل گردد از گرد گناه ...

صائب تبریزی
 
۷۷۱۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

... چشم باز از پیش پا دیدن حجابم گشته است

از نظر بستن یکی صد گشت بینایی مرا

نرمتر صد پیرهن از خواب مخمل گشته است ...

... مالک روی زمین گرداند بی جایی مرا

آه حسرت می کشم چون سرو بهر بندگی

تا فکند آزادگی در قید رعنایی مرا ...

صائب تبریزی
 
۷۷۱۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

... دام ها از ریشه زیر خاک باشد سرو را

بست طوق بندگی راه نفس بر قمریان

دست تا کی در بغل ز امساک باشد سرو را ...

صائب تبریزی
 
۷۷۱۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

... سینه ها را خامشی گنجینه گوهر کند

یاد دارم از صدف این نکته سر بسته را

تا مهش در هاله خط رفت شد پا در رکاب ...

... در حریم دل ندارد راه فکر دوربین

هیچ کس نگشوده است این نامه سر بسته را

بر ورق نتوان به زنجیر مدادش بند کرد

شهپر برق است بر تن مصرع برجسته را

رشته اشک مرا بنگر ندیدستی اگر

در گره از پای تا سر رشته نگسسته را ...

صائب تبریزی
 
۷۷۱۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

... می کند در هفته ای گل خنده یکساله را

می رسد در پرده رزق تشنگان بسته لب

از تب گرم است سیرابی گل تبخاله را

فکر صایب گوش ها را می کند تنگ شکر

این گلوسوزی نباشد شکر بنگاله را

صائب تبریزی
 
۷۷۱۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

... هست زور می کلید خانگی این قفل را

از برون گر محتسب بندد در میخانه را

بی سخن در کوزه لب بسته دارد خامشی

گر شراب بی خماری هست این میخانه را ...

صائب تبریزی
 
۷۷۱۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

... ره در آن کاکل ز هر زخم نمایان شانه را

آسمان ها در شکست من کمرها بسته اند

چون نگه دارم من از نه آسیا یک دانه را

هیچ عضوی بی بصیرت نیست در ملک وجود

ورنه چون پهلو شناسد بستر بیگانه را

بیشتر گردید سودای من از تدبیر عقل ...

... میل دل با طاق ابروی بتان امروز نیست

کج بنا کردند از اول قبله این خانه را

مشکل است از درد و داغ عشق دل برداشتن ...

صائب تبریزی
 
۷۷۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳

 

... جنبش گهواره خواب طفل را سازد گران

از تزلزل بیش محکم می شود بنیاد ما

چشم گیرا می کند نخجیر را بی دست و پا ...

... تا شود نرم این دل چون بیضه فولاد ما

سبزه بیگانه بستانسرای عالمیم

جز پشیمانی ندارد حاصلی ایجاد ما ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۸۴
۳۸۵
۳۸۶
۳۸۷
۳۸۸
۵۵۱