نیست ممکن رامکردن چشمِ جادوی ترا
سایه میبوسد زمین از دور، آهوی ترا
نیستم شایستهگر نظارهٔ روی ترا
سجدهای از دور دارم طاقِ ابروی ترا
پلهٔ نازِ تو دارد نازنینان را سَبُک
کوهِ تمکین سنگِ کم باشد ترازوی ترا
با سمن چون نسبتِ آن پیکرِ سیمین کنم؟
بسترِ گل، خارِ ناسازست پهلوی ترا
آنچنان کز خط سوادِ مردمان روشن شود
سرمه گویاتر کند چشمِ سخنگوی ترا
هر که را دستی بود در حل و عقدِ مشکلات
بر زبان چون شانه دارد حرفِ گیسوی ترا
چون سکندر، تشنه از ظلمات میآمد برون
خضر اگر میدید تیغ و دست و بازوی ترا
گر گذارد قوّتِ گیراییی در دستها
در گره بندند گلپیراهنان بوی ترا
بر سیهروزان ببخشا، کز خطِ شبرنگ هست
در کمین روزِ سیاهِ طرفهای روی ترا
آنقدر جرأت ز بختِ نارسا دارم طمع
کز دلِ صد چاک سازم شانه گیسوی ترا
مصرعِ برجسته هیهات است از خاطِر رَوَد
چون کند صائب فرامش قدِِّ دلجوی ترا؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا
در کمند وحدت آوردند آهوی ترا
آستین افشانی بی جای این تردامنان
کرد محتاج شراری شعله روی ترا
تندباد بی اصول چرخ ارباب سماع
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.