نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را
سیل بردارد مگر از خاک، این ویرانه را
دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم مست
من که بر سر می کشیدم این نفس میخانه را
این که کردم خرده جان صرف این بی حاصلان
می فشاندم در زمین شور کاش این دانه را
پنجه مشکل گشا هرگز نمی افتد ز کار
هست در خشکی گشایش بیش، دست شانه را
شد جهان بر چشم من از رفتن جانان سیاه
برد با خود میهمان من چراغ خانه را
بحر را موج خطر مانع نمی گردد ز شور
می کند ویرانه تر زنجیر این دیوانه را
آب در استادگی از سرو یابد فیض بیش
چشم حیران قدر داند جلوه مستانه را
عاشقان را نیست بر دل، سردی معشوق بار
شمع کافوری نسازد دل خنک پروانه را
چوبکاری آتش سوزنده را بال و پرست
چوب گل سازد دو بالا شورش دیوانه را
دل نگیرد یک نفس در سینه گرمم قرار
تابه تفسیده از خود دور سازد دانه را
هست زور می کلید خانگی این قفل را
از برون گر محتسب بندد در میخانه را
بی سخن، در کوزه لب بسته دارد خامشی
گر شراب بی خماری هست این میخانه را
می برد خاشاک اگر از طبع آتش سرکشی
چوب گل هم می کند عاقل من دیوانه را
عاشقان را وصل در سرگشتگی باشد که شمع
مرکز پرگار بال و پر شود پروانه را
نیست صائب در ترازوی شعورش سنگ کم
هر که در یک پله دارد کعبه و بتخانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حسرت و تالم شاعر از دوری معشوق و تنهایی او میپردازد. شاعر از مشکلات و دلمشغولیهای زندگی به تصویر میکشد و به این نکته اشاره میکند که نمیتوان با تنها توهمات عاشقانه به آرامش رسید. او از خاموشی و بیتحرکی در زندگی شکایت دارد و به زیبایی و وجود عشق در عین درد و رنج میپردازد. همچنین، به این موضوع اشاره میشود که عشق واقعی، حتی در شرایط دشوار، مثل شمعی در دل پروانه میسوزد و نور میبخشد. در نهایت، شاعر به نوعی به معشوق میرسد که در عین فاصله و دوری، هنوز تأثیر عمیقی بر زندگیاش دارد.
هوش مصنوعی: در سرنوشت این خانه نمیتوان امیدوار بود که میهمانی از راه برسد، مگر این که سیل همه چیز را از بین ببرد و از خاک این ویرانه برآمده شود.
هوش مصنوعی: چشم زیبای محبوبم مرا چنان فرورفته در خود کرده که بیتابی و سرگشتگیام را احساس نمیکنم، چرا که در حال سرمستی و شیدایی هستم و همه چیز را فراموش کردهام.
هوش مصنوعی: من این شعری که سرودهام را به حال کسانی صرف کردهام که بیثمر و بیفایدهاند. ای کاش میتوانستم این دانه را در زمین شوره بپاشم تا شاید نتیجهای بگیرد.
هوش مصنوعی: دستهایی که توانایی حل مسائل را دارند، هرگز از کار نمیافتند. در شرایط سخت، همچنان راهی برای حل مشکلات وجود دارد.
هوش مصنوعی: با رفتن محبوب، دنیا برای من تیره و تار شد و گویی میهمان من چراغ خانه را با خود برد.
هوش مصنوعی: خطر دریا مانع شور و هیجان نمیشود و حتی باعث میشود که این دیوانه از زنجیرش نیز بیشتر ویران شود.
هوش مصنوعی: آب به خاطر استواریاش از درخت سرو حیرتانگیزتر میشود و چشم مشتاق اهمیت جلوهی شگفتانگیز را درک میکند.
هوش مصنوعی: عاشقان از سردی معشوق بیتأثیرند و گرما و زیبایی عشقشان مانند شمعی است که با بوی عطر کافور، دل پروانه را شاداب میکند.
هوش مصنوعی: چوبهایی که آتش سوزان را کنترل میکنند، بال و پر دارند و میتوانند شگفتیهایی خلق کنند که دیوانهوار به نظر میآید.
هوش مصنوعی: دل را در یک لحظه دلسرد نکن، زیرا در سینهام حرارت دارد که میتواند دانه را از خودش دور کند و فاسد کند.
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که قدرت نوشیدن شراب و استفاده از آن، میتواند درهایی را که دیگران به خاطر محدودیتها و قوانین بستهاند، باز کند. اگر کسی بخواهد این درها را ببندد و مانع دسترسی به میخانهها شود، نیروی شراب میتواند بر این موانع غلبه کند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که حتی اگر در کوزه خاموشی وجود داشته باشد و به ظاهر بیسخن باشد، اگر شراب در آن وجود داشته باشد، این میخانه همچنان زنده و پرنشاط است. به عبارتی، وجود شراب (رمز زندگی و نشاط) میتواند هر خاموشی و سکوتی را پر کند و ارزش و زیبایی را به فضا ببخشد.
هوش مصنوعی: اگر آتش بر افروزد، حتی خاشاک را میبرد و چوب گل هم در برابر آن، عاقل را به دیوانگی وامیدارد.
هوش مصنوعی: عاشقان وقتی به دنبال وصال هستند، دچار سرگشتگی و بلاتکلیفی میشوند، مانند اینکه شمع در مرکز پرگار قرار دارد و پروانه برای رسیدن به آن دور او میچرخد.
هوش مصنوعی: صائب میگوید: در فهم و درک شعور او، هیچ چیزی کم نیست. هر کسی که در یک سطح باشد، هم میتواند به کعبه (نماد پرستش خدا) و هم به بتخانه (نماد پرستش بتها) دسترسی داشته باشد. یعنی در مسیر معرفت و عبادت، از نظر او همه چیز با هم قابل مقایسه است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.