گنجور

 
۷۲۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۲

 

... که تو میر شکاری اندر این دل

ز بحر دل هزاران موج خیزد

چو جوهرها بیاری اندر این دل ...

مولانا
 
۷۲۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۳

 

... قلزم روحست دل یا کشتی نوحست دل

موج موج خون فراز جوشش و گرمای دل

شور می نوشان نگر وان نور خاموشان نگر ...

مولانا
 
۷۲۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۳

 

... در آب چون نجهد زود ماهی از خشکی

چو بانگ موج به گوشش رسد ز بحر زلال

چرا ز صید نپرد به سوی سلطان باز ...

مولانا
 
۷۲۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۷

 

پیام کرد مرا بامداد بحر عسل

که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل

به روزه دار نیاید ز آب جز بانگی ...

مولانا
 
۷۲۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۸

 

... چپ راست دان این راه را در چاه دان این چاه را

چون سوی موج خون روی در خون بود خوان کرم

در آتش آبی تعبیه در آب آتش تعبیه ...

مولانا
 
۷۲۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۸

 

... چونک خیال تو سحر سوی من آید ای قمر

چون گذرد ز موج خون خاصه که خون فشان کنم

سنگ شد آب از غمم آه نه سنگ و آهنم ...

مولانا
 
۷۲۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۹

 

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم

برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم

شکسته بسته می گفتم پریر از شرح دل چیزی ...

... چه باشد زورق من خود که من بی پا و بی دستم

شکست از موج این کشتی نه خوبی ماند و نه زشتی

شدم بی خویش و خود را من سبک بر تخته ای بستم

نه بالایم نه پست اما ولیک این حرف پست آمد

که گه زین موج بر اوجم گهی زان اوج در پستم

چه دانم نیستم هستم ولیک این مایه می دانم ...

مولانا
 
۷۲۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۸

 

... در حالت آرامش در شورش و غوغا هم

از باده و باد تو چون موج شده این دل

در مستی و پستی خوش در رفعت و بالا هم ...

مولانا
 
۷۲۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷

 

... به عشقم چون برآیی من چه دانم

منم در موج دریاهای عشقت

مرا گویی کجایی من چه دانم ...

مولانا
 
۷۳۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۰

 

... ولیک آنگه که جزو آید به کلش

بخیزد تل مشک از موج خونم

چه داند جزو راه کل خود را ...

مولانا
 
۷۳۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۲

 

... ماننده ماهی ار خموشم

چون موج و چو بحر بی قرارم

ای بر لب من نهاده مهری ...

مولانا
 
۷۳۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۳

 

... چاره نبود ز سر خر چو در این پالیزیم

موج دریای حقایق که زند بر که قاف

زان ز ما جوش برآورد که ما کاریزیم ...

مولانا
 
۷۳۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۳

 

... من از او گر بکشی جای دگر می نروم

گر جهان بحر شود موج زند سرتاسر

من به جز جانب آن گنج گهر می نروم ...

مولانا
 
۷۳۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۵

 

... کی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهان

گشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بم

چون تن خاکدانت بر سر آب جانت ...

... ما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم

بحر با موج ها بین گرد کشتی خاکین

کعبه و مکه ها بین در تک چاه زمزم ...

مولانا
 
۷۳۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۴

 

... لاجرم بی دست و بی پا می رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر

باز هم در خود تماشا می رویم ...

مولانا
 
۷۳۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۱

 

... جز که در خون جگر می نروم

گر جهان بحر شود موج زند

من به جز سوی گهر می نروم ...

مولانا
 
۷۳۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۴

 

... می ریزد آن شراب به اسراف همچو یم

دانی که بحر موج چرا می زند به جوش

از من شنو که بحریم و بحر اندرم ...

... آب حیات ما کم از آن آب بحر نیست

ما موج می زنیم ز هستی سوی عدم

نی در جهان خاک قرار است روح را ...

مولانا
 
۷۳۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۲

 

... بس کرده اند جمله و ما بس نمی کنیم

این موج رحمت است و عدو چون کف و خس است

ما ترک موج دل پی هر خس نمی کنیم

ما قصر و چارطاق بر این عرصه فنا ...

مولانا
 
۷۳۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۶

 

... باده شد انعام خاص عقل شد انعام عام

موج برآر از عدم تا برباید مرا

بر لب دریا به ترس چند روم گام گام ...

مولانا
 
۷۴۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۸

 

... وگر درم نگشایی مقیم درگاهم

چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش

به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم ...

مولانا
 
 
۱
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۲۶۳