گنجور

 
۷۲۲۱

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت ختمی‌ماب صلوات الله علیه

 

... بهر کتاب حسن تو بر صفحه فلک

می بندد از اشعه خود مسطر آفتاب

ترتیب چون بساط نشیب و فراز چید ...

... گر ذوق آیدت به زبان خوشتر آفتاب

بنگار شرح گفت و شنیدی که می کند

بر آسمان طراز سر دفتر آفتاب ...

... رویی نموده چون گل نیلوفر آفتاب

در روضه ای اگر بنشانی به دست خویش

نخلی شکوفه اش بود انجم بر آفتاب ...

... بیند زمانه شکل دو پیکر اگر به فرض

خیزد ز خواب با تو ز یک بستر آفتاب

آخر زبان به حرف مساوات اگر چه گشت ...

... یثرب حرم محمد بطحایی آن که هست

یک بنده بر درش مه و یک چاکر آفتاب

بالاییان چو خط غلامی به وی دهند

خود را نویسد از همه پایین تر آفتاب

از بنده زادگانش یکی مه بود ولی

ماهی که باشدش پدر و مادر آفتاب ...

... یک اخگر اندر آن مه و یک اخگر آفتاب

تا شغل بندگیش گزید از برای خویش

گردید برگزیده هفت اختر آفتاب ...

... ایشان کواکب اند و تو دین پرور آفتاب

یا مالک الامم که به دعوی بندگیت

بنوشته از مبالغه صد محضر آفتاب

آن ذره است محتشم اندر پناه تو ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۲۲

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در مدح مختارالدوله مرشد قلی‌خان استاجلو علیه‌الرحمه گفته

 

... ز شرق تا بدر غرب شکرستان است

هزار قافله شکر به ملک بنگاله

بجنبش نی کلکش روان ز کاشان است ...

... که محتشم لقبیهاش محض بهتان است

ز شش جهت در روزی بروست بسته و او

به ملک نظم خداوند هفت دیوان است ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۲۳

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - وله ایضا

 

... کشید رخت به سر منزل عدم بیداد

بنای ظلم و تعدی ضعیف بنیان گشت

به دستیاری این دولت قوی بنیاد

ز سهم ناوک آهن گداز هیبت او ...

... ندیده گنج کسی در اماکن آباد

عنان به دست ندادش چنان که بستاند

که کرد بخت بلندش سوار رخش مراد ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۲۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - وله فی در الفاظه فی مدیحه ایضا

 

... که باری از دلم بردار بر طبعش گران آمد

به خود تا نقش می بستم کزین غمخانه بگریزم

سپاه غم به ره بستن جهان اندر جهان آمد

برون جست از حصار استوار سینه مجنون وش ...

... به جاروب زرافشان خاک روب آستان آمد

سجودش واجبست از بهر شکر دفع آفتها

که در عالم وجودش مایه امن و امان آمد ...

... پی صید آن شکار انداز هرگه در کمان آمد

بنا کرد آشیانی برفراز لامکان دوران

که مرغ همتش را عار ازین هفت آشیان آمد ...

... که ملک خوش سوادت خال رخسار جهان آمد

به مسند کامران بنشین ز دولت دادخود بستان

که دوران تو را مدت بقای جاودان آمد ...

... به بال کاغذین شد مرغ جود از هر طرف پران

تو را بهر عطا هرگاه کلک اندر بنان آمد

به بحر آشامی از دنبال لب تر کردن قطره ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۲۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - ایضا فی مدح مختارالدوله میرزا شاه ولی

 

... وانکه از بهر نگهبانی ذاتش همه را

کرد پا بست و داد ابدی حی ودود

آن که خاک در کاخش متغیر شده است ...

... چه شور گو تو هم از جایزه مدحت خویش

رفعت پایه قدرش بنمایی به حسود

تا کمین ذره ذرات وجودش گردد ...

... به نوازش که شود تا ابدت مدح سرا

رود را چون بنوازی کند آغاز سرود

تا ز تاثیر عدالت که زوالش مرساد ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۲۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - ایضا فی مدح شاهزاده مظفرلوا سلطان حمزه میرزا گفته

 

... کزو کاری به یاد دور بی پرگار می آید

جهان عالی بنایی می نهد کز ارتفاع آن

اساس قوت شاهی به پای کار می آید ...

... که از دهشت بزیر ران او هموار می آید

همایون گلبنی سر می کشد زین گلستان کزوی

به دست دوست گل در چشم دشمن خار می آید

در آیین بندی مصر دل افزایید کز کنعان

نوآیین یوسفی دیگر به این بازار می آید ...

... به پای خویش روزی بردرش صدبار می آید

عنان رخش اگر تا بد ز جولانگه سوی بستان

ز شوق اندر رکابش سرو در رفتار می آید ...

... همین شهزاده تا روز جزا زیب جهان بادا

که خوش زیبنده در چشم اولوالابصار می آید

محتشم کاشانی
 
۷۲۲۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - تجدید مطلع

 

... ولی رسیده به زانویش از زمین گوهر

شبی ز آهن زنگار بسته مغفروار

ولی به پای تحمل کشیده موزه زر ...

... گهی ز کید اعادی دلم در اندیشه

که منزوی شده بر روی خلق بندد در

گهی ز فوت برادر غمی برابر کوه ...

... چو بعد از آن سپه خواب براساس حواس

گشود دست و تنم را فکند در بستر

گذشت اول آن خواب اگرچه در غفلت ...

... کمین بارگه کبریا شه اکبر

نطاق بند خواقین گره گشای ملوک

خدایگان سلاطین جسم جهان داور ...

... چو خلق او ره آزار را کنند مسدود

گشاید از بن دندان مار جوی شکر

ز گرمی غضبش سنگ ریزه در ته آب ...

... بر او درخت شفاعت از آن خجسته ثمر

به دفتر کرامت نام این گدا بنگار

به حال محتشم ای شاه محتشم بنگر

چنان به کام تو باشد که گر اراده کنی ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۲۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در ستایش جلال‌الدین محمد اکبر پادشاه فرماید

 

... نسیمی گر ازین گرما وزد بر عرصه محشر

یخ اندر زیر و آتش بر زبر یابند بالینه

به تخت اخگر و تخت هوا از عجز خاکستر ...

... حفیظ عالم امکان عزیز خالق اکبر

جهانبانی که گر طالب شود دربسته ملکی را

فلک صد عالم در بسته را به روی گشاید در

سلیمانی که گر خواهد صبا را ز یرران خود ...

... ز دیوار آید آواز هوالاعظم هوالاکبر

زهی شاه بزرگ القاب کادنی بندگانت را

به خدمت نیز اعظم نویسد ذره احقر ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۲۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - ایضا فی مدح

 

... بر غریبی شهریاری از تفقد در گشود

در به روی خیربندان بر رخش بستند در

صیدی ازنخچیر بندی بود در قید قبول

رشگ مردودان به صحرای هلاکش دادسر ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در مدح شاهزاده پریخان خانم بنت شاه طهماسب صفوی

 

دارم از گلشن ایام درین فصل بهار

آن قدر داغ که بیرون ز حسابست و شمار

اولین داغ تف آتش و بیداد سپهر ...

... روز پرنور چو گیسوی شب صاعقه بار

بر لب آب روان سبزه شبنم شسته

مژه اشک فشانیست به چشم من زار ...

... دور هیهات کزین ورطه ام آرد به کنار

مگر از زیر و زبر کردن بنیاد غمم

قدرت خویش کند آینه دهر اظهار ...

... تا نگوید که چه دیدم فلکش گرچه ز نو

بدهد جان ولی از وی بستاند گفتار

گر زمین حرمش از نظر نامحرم ...

... سروراوندی دلشاد که از مرتبه است

فرش روبنده کنیزان تو را ز آنها عار

وز دل و دست تو بر دست و دل با ذلشان ...

... کیست مشغول دعایت به عشی و ابکار

وز غلامان تو آن بنده بی همتا کیست

که مباهیست به او دور سپهر دوار ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۱

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - این قصیدهٔ را به جهت محمد نامی گفته

 

... دری از جنبش دریای اسرار

بنان در کشف رازی خواهد آورد

زبان کلک را دیگر به گفتار ...

... جرون را حالیا تالار سالار

و گرنه گر بدی در بسته از تو

همه انصار بی اعوان و انصار ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۲

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در مدح و منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی‌ابن ابی‌طالب علیه‌السلام

 

... آن چنان کرده که می بارد از اشجار نمک

بحر مواج چنان بسته که هر موجی از آن

اره پشت نهنگی شده بر پشت سمک ...

... کرده یخ استره چرخ که گردیده از آن

حرف امید بهار از ورق بستان حک

کوه ابدال که از سبزه پژمرده و برف ...

... آسمان طبل ظفر کوفت که النصرة لک

بسته بر چوب ز اعجاز ظفر دست یلان

کرده هرگاه برون دست ولایت ز ملک ...

... می توان یافت چو خطهای خفی از عینک

پیش طفل ادب آموز دبستان ویست

با کمال ازلی عیسی مریم کودک ...

... پایه عون تو گردیده درین تیره مغاک

این مخیم فلک بی سر و بن را تیرک

پیلبانان قضا تمشیت جیش تو را ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۳

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - تجدید مطلع

 

... پس از رسول به از وی گلی نداد برون

قدیم گلبن گل بار بوستان قدم

در آمدن به جهان پای عرش سای نهاد ...

... که بود روضه آمل ازو ریاض ارم

به مدح شاه عدو بندش از مهارت طبع

چو داد سلسله هفت بند دست بهم

اگر به سر خفی بود اگر بوجه جلی ...

... برای پاس بقای تو از کمند دعا

دو دست او به قفا بسته باد مستحکم

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - ایضا فی مدیحه

 

... سگ کوچکترین غلام تو را

مهتران بنده آن دو بنده غلام

که در آفاق دیده از حکما ...

... کمترین پاسبان او کیوان

کمترین تیغ بند او بهرام

بهر طی ره ستایش او ...

... ای پی طوف بارگاه شما

بسته خلق از چهار رکن احرام

من کوته قدم ز طول امل ...

... به نخستین اشاره ای که کند

بستانند چاکران عظام

بلکه با آن به لطف ضم سازد ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در شکایت اهل روزگار و حسب حال خود گفته

 

... که دست من ز جنون جانب گریبانم

بجاست پرده گوش فلک که بسته هنوز

درون سینه به زنجیر صبر افغانم

جهان ز فتنه چه دارد خبر که در بند است

هنوز سیل جهانگیر چشم گریانم

ستون کوه سکون بنای صبر مرا

خلل مباد که صد هزار طوفانم

عجب اگر نزند روح خیمه جای دگر

که سخت رفته ز جا جسم سست بنیانم

اگر بهم زنم از کین هزار سلسله را ...

... اگر شوند ز تعلیم عندلیب زبان

هزار مرغ زبان بسته در گلستانم

همین که در سخن آیند از کمال غرور ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در مدح شاه طهماسب صفوی

 

... دل جمع کرد و شد متمکن بر آشیان

نخل بزرگ سایه بستان سروری

رو در بهار کرد و برون آمد از خزان ...

... داد آن چنان که بود رضای خدا در آن

زنجیر عدل بسته چنان که اعتماد پاس

دارد شبان به گرگ ستم پیشه عوان ...

... آن شهسوار بر کتف آخرالزمان

تخت بلند پایه بنو زیب ازو چه یافت

بخت جهان پیر دگر باره شد جوان

دشمن که بسته بود به قصد جدل کمر

فتح آمد از کنار و زدش تیغ بر میان ...

... از یاس پشت دست گران جیب جان دران

دستی ز غیب آمد و صد ساله راه بست

سدی میان دست و گریبان انس و جان ...

... ابر کرم ز غیب برو شد مطر فشان

تابنده باد در دو جهان کوکبش که هست

شاه سپهر کوکبه را شمع دودمان ...

... دین نبی به عون خدا ز آن خدایگان

بستان شرع مرتضوی زاب تیغ وی

شاداب شد چنان که سبق برد از جنان ...

... واندر صفات کوکبه پادشاهیش

سی سال شد که کلک به ناله است در بنان

وز بهر جان درازی نواب کامیاب ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا

 

... موکب جاه تو را گر رود اندر عنان

رستم زور آزما باز نبندد کمر

زور تو را گر شود در صدد امتحان ...

... از عدم آفتاب شام نگردد عیان

گرم به خورشید اگر بنگری از تاب تو

در ظلماتش کنند مهر پرستان نهان ...

... گویم اگر کرده است کار مسیح افعی

وجه بپرس و بنه سمع تهور بر آن

کرد مسیحا اگر در بدن مرده روح ...

... وان حرکتها که گشت باره از آن سر گران

فرض شمردن دگر سنت ابن زیاد

بر لب لب تشنه ها بستن آب روان

غارت و قتل دگر در دم تسخیر شهر ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - ایضا در مدح شاهزاده حمزه میرزا

 

... خوانده ز آیندگی خطبه پایندگی

بسته ز پایندگی راه بر آیندگان

خسرو مهدی ظهور کز نصفت گستری ...

... با دل جمع ایستد بر سر نوک سنان

گر به شتابندگان نهی تو گردد دچار

پای صبا را نخست رعشه کند تاروان ...

... دشمن از ادبار اگر در ره رمحت فتد

آید از اقبال تو کار سنان از بنان

پیش کفت دوده ایست صرصری اندر قفا ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۳۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان حسن فرماید

 

... خواست به نامش کند نوبر گفتار طفل

رفت و بفتاد آن شست زبان از لبن

زنده انفاس او باج خوران مسیح

بنده احسان او پادشهان سخن

از پی وزن نقود که آن همه صرف گداست ...

... در ظلماتست لیک بر سر آب حیات

هر دل مسکین که او بسته به مشگین رسن

لشگریانش همه شیر دل و شیر گیر ...

... غوطه گه خاطرش لجه سرو علن

از قدم بندیان بند سیاست گسل

بر گنه مجرمان ذیل حمایت فکن ...

... راز من از عشق تو گنج نهان بود از آن

دل بستاند از زبان لب بنهفت از دهن

تا شده ام بر درت از حبشی بندگان

صد قرشی گشته اند بنده و لالای من

مکتب عشق تو هست مسکن صد بوعلی ...

محتشم کاشانی
 
۷۲۴۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در مدح والی گیلان جمشید زمان گفته

 

... سوده ناف از باده گرزش بر زمین پیل دمان

گردن شیر فلک را بسته از خم کمند

کوهه گاو زمین را خسته از نوک سنان ...

... کز سجودش جبهه فرسا گشت خور در خاوران

مهر می بوسد به رسم بندگانش آستین

چرخ می روبد به طرف آستینش آستان ...

... سوره انا فتحنا بر زبان آسمان

فتح و نصرت بندگان شخص فرمان تواند

کار میفرما به این فرمانبران تا می توان ...

... زد قضا بر گوش کای جذر اصم را توامان

جغد اگر بال و پر سیمرغ بندد بر جناح

کی تواند ساخت در ماوای سیمرغ آشیان ...

محتشم کاشانی
 
 
۱
۳۶۰
۳۶۱
۳۶۲
۳۶۳
۳۶۴
۵۵۱