گنجور

 
۶۶۱

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - وصف کعبهٔ معظم

 

... هر چه بینی درین جهان اشکال

معنی موج های برکه اوست

هر چه یابی زمان زمان ز احوال ...

عراقی
 
۶۶۲

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - ایضاله

 

... و آن دگر نامی است اندر هر زبان انداخته

در محیط هستیت عالم به جز یک موج نیست

باد تقدیرت به هر جانب روان انداخته

صد هزاران گوهر معنی و صورت هر نفس

موج این دریا به پیدا و نهان انداخته

باز دریای جلالت ناگهان موجی زده

جمله را در قعر بحر بی کران انداخته

جمله یک چیز است موج و گوهر و دریا ولیک

صورت هریک خلافی در میان انداخته ...

... تهمت دریا کشم خواهم که دریایی شوم

کاندرو موجی نباشد هر زمان انداخته

تا عراقی لنگر من شد در این دریای ژرف ...

عراقی
 
۶۶۳

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در توحید

 

... هم ببینم عاقبت این کشتی افلاک را

موج دریای ظهورت بادبان انداخته

ای خوش ار بینیم بی ما گوهر بحر بقات ...

عراقی
 
۶۶۴

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - ایضاله

 

... به علم سرمدی دانی همه اسرار پنهانی

وگر موج محیط او رباید خود تو را از تو

نه از آتش ضرر یابی و نی از آب تاوانی ...

عراقی
 
۶۶۵

عراقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

... و آن نور بسیط جاودانه

آن بحر که موج اوست دریا

و آن نور که ظل اوست اشیا ...

عراقی
 
۶۶۶

عراقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

... افشاند ابر فیض بر اطراف کن فکان

ناگه در آن میانه یکی موج زد محیط

هم قطره گشت غرقه و هم کون و هم مکان ...

عراقی
 
۶۶۷

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و هشتم

 

... اگرچه زور یک شبنم ندارم

اگر معانی این کلمات به نسبت با بعضی فهوم مکرر نماید معذور دارد که هر چند می خواهم که خود را به ساحل اندازم ساحل یافته نمی شود از هر سویی موجی ام ربوده است و در لجه ای افکنده

شعر ...

... و چندان که خود را ملامت می کنم

آنجا که بحر نامتناهی است موج زن

شاید که شبنمی نکند قصد آشنا ...

عراقی
 
۶۶۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

... افتاده در غرقابه ای تا خود که داند آشنا

گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود

مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا

ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته

زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا ...

مولانا
 
۶۶۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

... در غیب پیش غیبدان از شوق استسقای ما

قومی چو دریا کف زنان چون موج ها سجده کنان

قومی مبارز چون سنان خون خوار چون اجزای ما ...

مولانا
 
۶۷۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

... مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این

چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا

ایا معشوق هر قدسی چو می دانی چه می پرسی ...

مولانا
 
۶۷۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

... احسنت زهی خوابی شاباش زهی زیبا

دریای جمال تو چون موج زند ناگه

پرگنج شود پستی فردوس شود بالا ...

مولانا
 
۶۷۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

بسوزانیم سودا و جنون را

درآشامیم هر دم موج خون را

حریف دوزخ آشامان مستیم ...

مولانا
 
۶۷۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

... گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی

آن عدم نامی که هستی موج ها دارد از او

کز نهیب و موج او گردان شد صد آسیا

اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این

تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی ...

... نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا

مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا

دررباید جانت را او از سزا و ناسزا ...

مولانا
 
۶۷۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

... چه چیز بند کند مست بی محابا را

چو موج پست شود کوه ها و بحر شود

که بیم آب کند سنگ های خارا را ...

مولانا
 
۶۷۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

... از آنک توبه چو بندست بند نپذیرد

علو موج چو کهسار و غره دریا

میان ابروت ای عشق این زمان گرهیست ...

مولانا
 
۶۷۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

... ز چشم بند ویست آنک زورقی بینی

میان بحر و نبینی تو موج دریا را

تو را طپیدن زورق ز بحر غمز کند ...

مولانا
 
۶۷۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

... جان همه حسودان کور و کرست امشب

دریای حسن ایزد چون موج می خرامد

خاک ره از قدومش چون عنبر ست امشب ...

مولانا
 
۶۷۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱

 

... به هر سویی شکرها بردمیدست

رسید آن بانگ موج گوهرافشان

جهان پرموج و دریا ناپدیدست

محمد باز از معراج آمد ...

مولانا
 
۶۷۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

... وان دود که از دلست پیداست

هر موج که می زند دل از خون

آن دل نبود مگر که دریاست ...

مولانا
 
۶۸۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳

 

... بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم

ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست

آمد موج الست کشتی قالب ببست

باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست

مولانا
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۲۶۳