بیا کامروز ما را روز عیدست
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
بزن دستی بگو کامروز شادیست
که روز خوش هم از اول پدیدست
چو یار ما در این عالم که باشد
چنین عیدی به صد دوران که دیدست
زمین و آسمانها پرشکر شد
به هر سویی شکرها بردمیدست
رسید آن بانگ موج گوهرافشان
جهان پرموج و دریا ناپدیدست
محمد باز از معراج آمد
ز چارم چرخ عیسی دررسیدست
هر آن نقدی کز این جا نیست قلبست
میی کز جام جان نبود پلیدست
زهی مجلس که ساقی بخت باشد
حریفانش جنید و بایزیدست
خماری داشتم من در ارادت
ندانستم که حق ما را مریدست
کنون من خفتم و پاها کشیدم
چو دانستم که بختم می کشیدست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره روز عید و شادی و خوشیهای زندگی است. شاعر از عید به عنوان زمانی پر از خوشحالی و عیش و نوش یاد میکند و به شکرگزاری زمین و آسمان اشاره دارد. حضور محبوب و یار در این روز را ارزشمند میداند و این عید را برتر از سایر دورانها میشمارد. همچنین شاعر به معراج پیامبر محمد اشاره کرده و از دلنشینی می و مجلس حال صحبت میکند. او در پایان احساساتی از سر مستی و عشق به معشوق را توصیف میکند.
هوش مصنوعی: بیایید، امروز برای ما روز جشن و شادمانی است و از این پس زندگیمان پر از خوشی و لذت خواهد بود.
هوش مصنوعی: امروز روز شادی است و به نظر میرسد که خوشحالی از همان ابتدا وجود داشته است، پس بیایید دست بزنیم و این جشن را جشن بگیریم.
هوش مصنوعی: یار ما در این دنیا چه کسی میتواند باشد که چنین نعمت و خوشحالی را به ما دهد؟ این نوع شادمانی، از صد سال دیگر نیز بینظیر است.
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به قدری پر از نعمت و برکت شدهاند که در هر سمت و سو، شکر و سپاسگزاری وجود دارد و همه جا بوی قدردانی به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: صدای موجی که گوهری درخشان دارد به گوش میرسد و نشان میدهد که دنیای پرموج به پایان رسیده و دریا ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: محمد دوباره از معراج بازگشته است و عیسی نیز به او پیوسته است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از این مکان نیست، از دل به حساب میآید و هر شرابی که از جام جان جدا باشد، ناپاک است.
هوش مصنوعی: چه مجلس خوشی که در آن ساقی بخت، حاضرانش جنید و بایزید باشند.
هوش مصنوعی: من در عشق و ارادت خود دچار گیجی و سرمستی بودم و نمیدانستم که آیا سزاوار این محبت هستم یا نه.
هوش مصنوعی: حال من دچار ترس و نگرانی شده و پاهایم را به عقب میکشم، زیرا متوجه شدم که بخت و سرنوشت من در حال گردش و تغییر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
رخی کز سرخیش گفتی نبیدست
بدان سانی که گفتی شنبلیدست
من آن باغم که میوش کس نچیدست
درش پیدا کلیدش ناپدیدست
چو نور آفتابت در مزیدست
ز ذرّاتت یکی عرش مجیدست
چو از برگ گلشن سنبل دمیدست
ز حسرت در چمن گل پژمریدست
بعشوه توبه ی شهری شکستست
بغمزه پرده ی خلقی دریدست
ز روبه بازی چشم چو آهوش
[...]
که آن لعل لب نوشین گزیدست
که مهرت را به جان و دل خریدست
کند منع من مسکین بی دل
کسی کان روی مهوش را ندیدست
بشد عمری که تا آن دلبر از ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.