نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۵ - داستان حاجی و صوفی
... روغنی از بهر چراغش نماند
حاجی ما چون ز سفر گشت باز
کرد بران هندوی خود ترکتاز ...
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۶ - مقالت نوزدهم در استقبال آخرت
... راتبت از صومعه بیرون نهند
گر سفر از خاک نبودی هنر
چرخ شب و روز نکردی سفر
تا ندرد دیو گریبان ت خیز ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح نصیرالملة والدین ناصرحسین فرماید
چو عزم کردم سوی سفر برأی صواب
بریده گشت امیدم ز صحبت احباب ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - سلطان سنجر را بدین قصیده مدح کند
... چون عقل همه گرد معانیش طواف است
چون روح همه سوی معالیش سفر باد
طغرای هلالیش دریغ است به کاغذ ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵
... نبیند هم که مثل من نبیند
اگر هموار پاید در سفر باد
وگرنه گوهر پاک منستی ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح سلطان بهرام شاه است
... عندلیب از بوته گل در تک خار ایستد
مردم دیده اگر صد خار دارد در سفر
هر قدم نظاره آن قد و رخسار ایستد ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح بهرام شاه گوید
همایون رایت اعلی همی رأی سفر دارد
ز یکسو هم عنان فتح و ز دیگر سو ظفر دارد ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح بهرام شاه و فرزند او خسرو شاه گوید
... بباد خسرو از شاهزاده برخوردار
که گرچه کرد سفر هم بحکم فرمان کرد
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - ایضا در مدح بهرام شاه است
... اندر پناه شحنه فرمان مطلقش
این بنده رخت خود ز سفر در حضر کشید
شاه آفتاب حضرت چرخست بنده آب
زان مدتی چو آب عناء سفر کشید
اینک بیک نظر که بکرد آفتاب ملک ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - بدین قصیده شرف الملک بوعلی را رثا کند
... در کلبه عنایی رامش طمع مدار
در ساحل رحیلی برگ سفر بساز
در منزل بسیجی تخم امل مکار ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در صف چشم و مدح قوام الدین ابومحمد طاهر وزیر گوید
... چو عقل خامش در ظاهر و امیر سخن
چو چرخ ساکن در رویت و اسیر سفر
چو خاک نقش پذیر و چو آب عکس نمای ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱
... میپرند از فر عدلش در هوا مرغان ستان
خسروا هر که این سفر دریافت شد سیاره ای
منت ایزد را که هستی خسرو سیارگان ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - در مدح احمد عمر گفته از غزنین فرستاد
ای باد سپیده دم سفر کن
یک چند رفیقی قمر کن ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در مدح سلطان سعید علاء الدنیا والدین از مکه به غزنین فرستاد
... گفتم دعای ملک و نمودم ولای شاه
و اکنون عزیمت سفر قدس کرده ام
هم کرده دان به دولت بی منتهای شاه ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - در مدح خداوند زاده مسعود شاه گوید
... اینک از طرف دو عارض دو گواه آوردی
یافت چون دل خط آزادی و آمد ز سفر
پیشکش پیش خداوند به راه آوردی ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح قوام الملک احمد عمر گفت به تهنیت خازنی وی
... چو احمد عمرخاص خازنی دیده است
در این خجسته سفر بخت هم عنان تو باد
رونده خنک جهان هم به زیر ران تو باد ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۹ - در مدح حسین بن حسن گوید
... آنکه از لاله و لؤلؤ لب دندان دارد
چون سکندر ز سفر هیچ نمی آساید
گرچه در چاه زنخ چشمه حیوان دارد ...
... آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
رفتن یار سفر پیشه من تنگ افتاد
با که گویم که میان من و دل جنگ افتاد ...
... دولتش بادا همره که چو تاج الدوله
ناگهانیش به سوی سفر آهنگ افتاد
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه قوام الدین ابونصر محمد گوید
... از دیده تو بگشادی خون جگر من
گر زین سفرت دیرتر آوردی گردون
بودی که ز گردون بگذشتی سفر من
در کار دلم زهره همانا نظری کرد ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
... خاریم نهاد و تکیه بر گلشن زد
این رای سفر بین که برای من زد
جان را ز میان برون نهاد و تن زد
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۱
من کز نم دیده آسیا گردانم
کشتی بر خشک در سفر چون رانم
یک نامه نمی نویسد آن جانانم ...