گنجور

 
سید حسن غزنوی

همایون رایت اعلی همی رأی سفر دارد

ز یکسو هم عنان فتح و ز دیگر سو ظفر دارد

مبارک تخت او اوج فلک را در کنار آورد

خجسته باز چتر او جهان را زیر پر دارد

خداوند جهان بهرام شاه آن خسرو صفدر

که ملک عزم و حزم او بسی تیغ و سپر دارد

جهان پر دل از طبع جوادش کام دل یابد

سپهر سرکش از قدر بلندش تاج سر دارد

ز رمحش چرخ تیر انداز پشت چون کمان آرد

ز تیغش برق آتش بار دایم دیده تر دارد

دل کفار از این عزمش چو حلقه است و عجب تر این

که عزم تنگ میدانش در آن حلقه گذر دارد

ز تیغش زعفران رنگ است روی خصم و هم شاید

که دندان در شکم تیغش بسان معصغر دارد

مظفر بندگانش بین چنان جان بر میان بسته

که هر یک همچو دو پیکر ز جان گوئی کمر دارد

پرنده تیرشان گوئی که از تقدیر پر سازد

برنده تیغشان مانا که از نصرت گهر دارد

یکی آماج سال و مه ز راه کهکشان سازد

یکی بر جاس روز و شب ز تدویر قمر دارد

بنیزه هر یک ار یابد کمر از کوه بر باید

بناوک هر یک ار خواهد سها از چرخ بر دارد

خداوندا در آن فتنه حسن را یک دو نقش آمد

که گاهش آن کند دلشاد و این گه در خطر دارد

سعادت گویدش بر خیز چون در خانه بنشیند

ضرورت گویدش بنشین چو گام از جای بر دارد

چو گردون رفته و ساکن چو دیده ساکن و رفته

ز حال خویشتن والله گر این بنده خبر دارد

همیشه تا ز روز و شب جهان کافور و مشک آرد

همیشه تا ز مهر و ماه گردون سیم و زر دارد

بزی در سایه اقبال روز و شب ز مهر و مه

که اندر حق تو هر جا که باشی حق نظر دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode