گنجور

 
سید حسن غزنوی

ای باد سپیده دم سفر کن

یک چند رفیقی قمر کن

با نغمت زهره همنفس باش

درصورت مشتری نظر کن

از خاک بهشت بوی بردار

وز پر همای بال و پر کن

از طایر یمن پای و سرساز

وز آب حیات روی ترکن

از طره مشکبار خوبان

خود را چو بهار بهره ور کن

بر مجمر سینهای عشاق

رو جلوه کنان یکی گذر کن

پیکان زمردین غنچه

از دیده بسدین سپر کن

هر دیده بخت را که بینی

همچون شکفه ز خواب بر کن

آنگه خوش و تازه و همایون

منزل بر احمد عمر کن

آن مسند را که جای تخت است

از عطر چو گلشن دگر کن

خاک قدمش چو بار دادت

خدمت چو قلم همه به سر کن

هر چند که نظم کردم این عقد

نثری که کنی از این گهر کن

نازک طبع و عزیز وقت است

گوئی چو حدیث مختصر کن

از بنده بگو که ای خداوند

کار حسن از کرم چو زر کن

از خوی خوش و حدیث شیرین

بهر دل خلق گل شکر کن

نیکی کردی و نیکت آمد

چون دیدی سود بیشتر کن

یارب تو حسود جاه او را

خسته دل و سوخته جگر کن

چون روی بروی شد به حاجت

چون محتاجانش دربدر کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode