گنجور

 
۶۶۶۱

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

راه خواهی رخت بر دریا فکن

کام جویی قید من و مافکن ...

حکیم سبزواری
 
۶۶۶۲

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

... همه از آن حسنت خوشه چینند

که آن حسن را دریا و کانی

بجان باشد سپهرت گوی چوگان ...

حکیم سبزواری
 
۶۶۶۳

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

... وزین پس نفی اسما و صفاتست

در این دریا همه گشتند فانی

نماند نی عبارت نی اشارات ...

حکیم سبزواری
 
۶۶۶۴

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... چه لب تشنه ست خاکم کآستین گرد باد من

چو اشک از چهره از روی زمین برچید دریا را

خیالش را بساطی بهر پاانداز می جستم ...

غالب دهلوی
 
۶۶۶۵

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

... ز تاب تشنگی جان را نوید آبرو بخشم

کمند جذبه دریا شناسم موج آبش را

ز من کز بیخودی در وصل رنگ از بوی نشناسم ...

... سوار توسن نازست و بر خاکم گذر دارد

ببال ای آرزو چندان که دریابی رکابش را

شکایت نامه گفتم درنوردم تا روان گردد ...

غالب دهلوی
 
۶۶۶۶

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... دل پرست از ذوق انداز پر افشانی مرا

تشنه لب بر ساحل دریا ز غیرت جان دهم

گر به موج افتد گمان چین پیشانی مرا ...

غالب دهلوی
 
۶۶۶۷

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

... رگ اندیشه نبض کار باشد کاردانان را

به لفظ عشق صد ره کوه و دریا در میان گفتن

بیاموزید تا پیشش برید افسانه خوانان را ...

غالب دهلوی
 
۶۶۶۸

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

... گیتی ز گریه ام ته و بالاست بعد ازین

جویند در میانه دریا کناره را

ای لذت جفای تو در خاک بعد مرگ ...

غالب دهلوی
 
۶۶۶۹

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

... پنهان به عالمیم ز بس عین عالمیم

چون قطره در روانی دریا گمیم ما

ما را مدد ز فیض ظهوری ست در سخن ...

غالب دهلوی
 
۶۶۷۰

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

... از تب نبود این که عرق می کنم امشب

جان بر لبم اندازه دریا کشییم نیست

از می طلب سد رمق می کنم امشب ...

غالب دهلوی
 
۶۶۷۱

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

... بی تکلف در بلا بودن به از بیم بلاست

قعر دریا سلسبیل و روی دریا آتش است

پرده از رخ برگرفت و بی محابا سوختیم ...

... گشته ام غالب طرف با مشرب عرفی که گفت

روی دریا سلسبیل و قعر دریا آتش است

غالب دهلوی
 
۶۶۷۲

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

... آنچنان تنگست دست من که پنداری دلست

هم به قدر جوشش دریا تنومندست موج

تیغ سیراب از روانی های خون بسملست ...

غالب دهلوی
 
۶۶۷۳

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

... شادیم به گلخن که خزانست و خزان نیست

سرمایه هر قطره که گم گشت به دریا

سودی است که مانا به زیانست و زیان نیست ...

غالب دهلوی
 
۶۶۷۴

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

... نیست غیر از سیمیا عالم به سودایش مپیچ

موجه از دریا شعاع از مهر حیرانی چراست

محو اصل مدعا باش و بر اجزایش مپیچ ...

غالب دهلوی
 
۶۶۷۵

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

... پیداست بی نیازی عشق از فنای ما

گر زورقی شکست ز دریا چه می رود

آیینه خانه ای ست غبارم ز انتظار ...

غالب دهلوی
 
۶۶۷۶

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

... نالان به پیش هر کسی از جور افلاکش نگر

تا نام غم بودی زبان می گفت دریا در میان

دریای خون اکنون روان از چشم سفاکش نگر

آن سینه کز چشم جهان مانند جان بودی نهان ...

غالب دهلوی
 
۶۶۷۷

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشان ها یک طرف

رختم به ساحل یک طرف شستم به دریا یک طرف

از عشق و حسن ما و تو با همدگر در گفتگو ...

غالب دهلوی
 
۶۶۷۸

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

مرد آن که در هجوم تمنا شود هلاک

از رشک تشنه ای که به دریا شود هلاک

گردم هلاک فره فرجام رهروی ...

غالب دهلوی
 
۶۶۷۹

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

... قلزم فشانی مژه از پهلوی دل است

این ابر را برات به دریا نوشته ایم

خاکی به روی نامه نیفشانده ایم ما ...

غالب دهلوی
 
۶۶۸۰

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

... دیگران شستند رخت خویش و ما

تری دامن ز دریا خواستیم

دانش و گنجینه پنداری یکی ست ...

غالب دهلوی
 
 
۱
۳۳۲
۳۳۳
۳۳۴
۳۳۵
۳۳۶
۳۷۳