گنجور

 
۶۶۲۱

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۹۳ - در انتقال از بسمله به تلاوت کلام الله

 

... آفتاب بلند از سایه

بسته بر روی خویش پیرایه

از اولواالایدی اش رسیده شعار

بهر نظاره اولواالابصار

وز پی خلعت بنی العباس

از حریر حروف کرده لباس

تا در آن کسوتش ببیند هوش

چشم بنهاده بر دریچه گوش

چون کشی از سرش حریر حروف ...

... به در آیی در آن رسن زده دست

تو بدان دست و پای خود بستی

واندر این تنگ جای بنشستی

جامی
 
۶۶۲۳

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۱۱ - سؤال و جواب راهب

 

... ننهد پا ز جای خویش بدر

نقد کان بسته بر کمر دایم

در مقام کرم بود قایم ...

... می درد پوستین درویشان

کرده ام بند در بن غارش

تا رهد عالمی ز آزارش ...

... شوی اندر جریده اشرار

بنده راضی کند خدا آزار

بل کم آزاریی طبیعت کوب ...

جامی
 
۶۶۲۵

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۱۷ - در بیان آنکه عزلت و اقسامش که مذکور شد یکی از آن چهار رکن است که ابدال به سبب مداومت بر آن به مقام خود رسیده اند و آن سه رکن دیگر صحت و جوع و سهر است چنانکه خواهد آمد

 

... بودم از گفت و گوی خلق خلاص

در خانه بر این و آن بسته

بر مصلای خویش بنشسته

چشم جان در شهود شاهد غیب ...

... زو هراسی فتاد در دل من

زانکه در بسته بود منزل من

گفت ای ساده بهر چیست هراس ...

... این سخن گفت و زد به رفتن رای

در فرو بسته و حصیر به جای

خارج آمد ز حد فهم عقول ...

جامی
 
۶۶۲۶

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۲۳ - بر تحریص و تحریض بر پاس داشتن انفاس و منع و زجر از تضییع و اهمال آن

 

... آمد از آسمان قدس و علو

تو ز غیبت جنیبتش بستی

وز نمیمه تمیمه پیوستی ...

... چون به بازارحشر بگشایند

که در آن آنچه هست بنماید

صحن بازار ازان شود گلشن ...

جامی
 
۶۶۲۷

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۵۰ - حکایت بر سبیل تمثیل

 

... برد آن وز بهاش گیرد بهر

کرد ازان پر دو خیک و بر خر بست

جست بالا و در میانه نشست ...

... داد بیچاره را به دست دگر

چون دو دستش به خیک شد بسته

دست بردش به بند آهسته

کرد بیرون ز پاش شلوارش

بست کالای خویش در بارش

زن بیچاره چون به دفع فساد ...

... دم ز آیین رهنوردی زد

همچو آن زن به این و آن شد بند

خویش را زیر حکم دیو افکند ...

... شد فضیحت ازان سکون لیکن

غفلتش بست دیده ادراک

که ندارد ازان فصیحت باک ...

جامی
 
۶۶۲۸

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۶۴ - در بیان آنکه هر چیزی را که با معشوق در اموری مشابهت باشد به قدر مشابهت عاشق را به او میل افتد

 

... که به چشمان مست او ماند

سر زلف بنفشه تاب دهد

سبزه را ز ابر دیده آب دهد ...

... که تو رفتار یار من داری

یاد آن چشم خوابناک کند

چشمشان از غبار پاک کند ...

... گاه سازد ز خاک و خاکستر

بهر خواب پسین خود بستر

اثر پای ناقه اش به وحل ...

جامی
 
۶۶۲۹

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۶۵ - قصه خلاص کردن مجنون آهو را از دست صیاد به سبب مشابه بودن وی لیلی را

 

... آهوی وحشیش به دام افتاد

بست پایش چو بود در دل وی

کش برد زنده تا نواحی حی ...

... شد دوچار وی از قضا مجنون

دید آن پای بسته آهو را

خاست از جان خسته آه او را ...

... کاخر این صید را چه آزاری

دست و پا بسته اش چرا داری

او به صورت مشابه لیلی ست ...

... دست خود طوق گردن او ساخت

به زبان تفقدش بنواخت

بوسه بر چشم و گردن او داد ...

جامی
 
۶۶۳۰

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۷۵ - در بیان آنکه شرط صحبت آنست که همه اصحاب در معرض آن باشند که چون در یکدیگر عیبی بینند به قول یا فعل دفع آن بکنند

 

... مایه مویه گردد آخر کار

خاربست مژه به گرد بصر

بر خس و خار بسته راه گذر

کز برون رنج آفتی ناگاه ...

... گر زنی سنگ گوهرش خوانند

بر سر خود چو تاج بنشانند

کانچه آید ازان کف و پنجه ...

... کذبهاشان به صدق برداری

بنشینی و ریش پهن کنی

بگشایی زبان به خوش سخنی ...

... دوستی را مجال تنگ آید

رخت بندد ز دل وفا و وفاق

خانه گیرد به سینه بغض و نفاق ...

جامی
 
۶۶۳۱

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۶ - اذن کردن حق سبحانه و تعالی ملائکه را در امتحان کردن ابراهیم صلوات الرحمن علی نبینا و علیه

 

... که بود ذوق بخش و شورانگیز

بر کند عقل را ز بیخ و ز بن

نو کند در درونه عشق کهن ...

... نیست ادراک آن تو را امکان

قدسیان باز لب فرو بستند

زان صدا و خموش بنشستند

بانگ برداشت آن ستوده سیر ...

... گشته در خلت و محبت غرق

بنده منعمی نه بند نعم

از فوات نعم تو را چه الم ...

جامی
 
۶۶۳۲

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۸ - حکایت

 

... خود چه گل کان ز باغ او نشگفت

عشق در بند حسن و احسان است

عشق بنده ست و حسن سلطان است

هر کجا حسن می نماید روی ...

... هر چه از جنس هستی اش در دست

دید برد و به جای آن بنشست

یکسر از رنج خویشتن برهید ...

... دل پر آتش ز عشق و دیده پر آب

لب فرو بست از پرستاران

مهر بگسست از وفاداران ...

... ابرویت را به وسمه پیوسته

نقش نو کلک صنع من بسته

تا نکردم به سرمه دست دراز ...

... در شب تار موی مشکین گم

تا نبستم نغوله موی تو را

کس ندید آشکار روی تو را

هر شب از بهر خواب تا به سحر

از حریرت فکنده ام بستر

چون شده سیر نرگس تو ز خواب ...

... مهر خاموشی از لبت بگشای

سوی آن رهزنم رهی بنمای

گر بود همچو مه بر اوج بلند ...

... کنم او را به مکر و حیله برون

چون فسون و فریب بندم کار

خواهد از کار من فلک زنهار ...

... بکنم دل ز غصه فارغ دار

بنهم در کنار کام تو را

دور دارم ز عار نام تو را ...

... بر وی از بهر خواب افسون خواند

آنچنان خفت بر سر بستر

که نماندش ز حال خویش خبر ...

... خواب او را چو دایه دید گران

بست در پشت خادمیش روان

برد چون تنگ مشک یا عنبر ...

... نیکبختا کسی که رفت به خواب

چشم حس بست ازین جهان خراب

جذب معشوق گشت حامل او ...

جامی
 
۶۶۳۳

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۱۲ - خواب کردن حبشی و باز بردن دایه وی را به خانه

 

... حبشی برد سوی بالین سر

چشم حس بست ازین جهان خراب

داد نقد خرد به غارت خواب ...

... یا خود از سرمه پاک افتاده ست

نخل قدش که صنع حق بسته ست

معتدل یا بلند یا پست است

گیسویش چون کمند تافته اند

یا پی دام و بند بافته اند

رخش از نقش خال و خط ساده ست ...

... شد ز پیوستگیش پیوسته

بر جهان راه عافیت بسته

یا گشاده ست و رخنه گاه بلا ...

جامی
 
۶۶۳۴

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۱۴ - جواب گفتن پدر پسر را

 

... حال صورت زمان زمان دگر است

هر که او دل درین صور بسته ست

بگسل از وی که همتش پست است ...

... هر چه گفتی به جان نیوشیدی

زهر دادی روان بنوشیدی

عارف تیز چشم معنی بین ...

... زان پسر آفتاب حسن و جمال

عشق عشاق نیز رخت ببست

آتش اشتیاقشان بنشست

حسن شخص است و عشق چون سایه ...

جامی
 
۶۶۳۵

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۱ - حاصل جواب عارف از سؤال پسر

 

... چون در آیینه ات فتاد خلل

چشم ازان آینه فرو بستم

پس زانوی خویش بنشستم

شاهد از آینه چو تابد رو ...

جامی
 
۶۶۳۶

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۴۹ - قصه آن جوان که بر دختر عم عاشق شد و در عشق وی نام دزدی بر خود نهاد و ناموس عم نگاه داشت و بدان سبب به مقصود رسید

 

... شاه اسباب کار هر دو بساخت

به زر و مال هر دو را بنواخت

عقد بست آن جوان و دختر را

ساخت یک عقد آن دو گوهر را

جامی
 
۶۶۳۷

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۰ - قصه عیینه و ریا

 

... رو در آن قبله دعا آورد

ادب بندگی بجا آورد

ساخت بالین ز آستان نیاز

گوش بنهاد بر نشیمن راز

ناگه آمد به گوشش آوازی ...

... خوابت از چشم خون فشان بربود

بست هجرش کمر به کینه تو را

سنگ غم زد بر آبگینه تو را ...

... واندر این شب شود همآوازم

کو شفیقی که بنگرد حالم

کز جدایی چگونه می نالم ...

جامی
 
۶۶۳۸

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۳ - باز نمودن عیینه صورت حال خود را پیش معتمر

 

... حق مسجد که بود ادا کردم

بستم از جان نماز را احرام

کردم اندر مقام صدق قیام ...

... از میان با کناره پیوستم

به هوای نظاره بنشستم

دیدم از دور یک گروه زنان ...

... دام دل گیسوی دلاویزش

غنچه پر نوش گلبنی ز ارم

نافه در ناف آهویی ز حرم ...

جامی
 
۶۶۳۹

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۵ - عزیمت کردن معتمر و عیینه به جانب مسجد احزاب در طلب ریا

 

... روی خورشید قرب غیم گرفت

راه حی بنی سلیم گرفت

قبله آن قبیله شد رویش ...

... شعله زن لاله ای ز باغ تو برد

گرچه بار رحیل از اینجا بست

طالب وصل توست هر جا هست ...

... شرم بگذاشت وین نوا برداشت

کای دریغا که یار محمل بست

بار دل پشت صبر را بشکست ...

جامی
 
۶۶۴۰

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۶۲ - خریدن تاجر تحفه را و به خانه بردن و جذبه رسیدن مر او را

 

... بکش از دست خلق دامن من

نیست جز بندگیت زندگیم

بند هر کس مکن به بندگیم

به جمال و کمال تو سوگند ...

... نه ز لب خنده نز زبان گفتار

از طعام و شراب بست دهان

تاجر از حال او رسید به جان ...

... دل به ناکام بر جفاش نهاد

بند آهن به دست و پاش نهاد

او هم آنجا ز دیده خون می راند ...

جامی
 
 
۱
۳۳۰
۳۳۱
۳۳۲
۳۳۳
۳۳۴
۵۵۱