گنجور

 
جامی

کلکی بود عاشق گلکی

شوخکی مشکبار کاکلکی

داشت معشوق از قضا روزی

خلوتی با چو خود دل افروزی

هر دو تنها به عیش بنشسته

بر رخ غیر در فرو بسته

کلک از حالشان شنید خبر

رفت و گستاخ حلقه زد بر در

زد یکی از دورنه بانگ که کیست

بانگ بی وقت کردن از پی چیست

نیست این در گشادنی برگرد

گر نه سردی مکوب آهن سرد

خلوت خاص و صحبتی تنگ است

حلقه زلف یار در چنگ است

هر که در کوفت باد می سنجد

زانکه مو در میان نمی گنجد

گفت در باز کن بهانه مجوی

زانکه من خود کلم ندارم موی

موی را در میانه نبود راه

من ز مو عاریم بحمدالله

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]