ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۵۷ - هدایای فریدون به کوش
... پرستنده خوبان زرین کمر
از اسبان تازی و هر گونه ساز
ز خوبان چنگی و بربط نواز ...
... بپوشید تن جامه ی شاه کوش
بر اسب شهنشاه گیتی نشست
کمر بر میان بست و بگشاد دست ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۶۵ - آماده شدن قراطوس برای جنگ و نیرنگ کوش
... دل هر کس از رنج خود شاد کرد
به اسب و سلیحش تن آباد کرد
فرستاد کارآگهی را نخست ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۶۶ - آرایش دو سپاه در میدان جنگ
... بسی تیغ و برگستوان دادشان
سلیح تن خویش و اسب نبرد
برادرش را داد و در قلب کرد ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۶۷ - چاره ی دیگر کوش و گرفتار شدن قراطوس
... زمانه سر بددلان گوی کرد
چنان شد که اسب نبرد آزمای
بجز بر سر و سینه ننهاد پای ...
... بکشتند بسیار و برگاشتند
بزد اسب کوش و برآورد جوش
خروشید کای شاه ناپاک هوش ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۷۱ - نامه ی کوش پیل دندان به نزدیک فریدون
... ببخشید دیگر همه بر سپاه
چه اسب و چه برگستوان و سپاه
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۷۸ - کارزار کوش پیل دندان با سیاهان بجّه و نوبی
... به نامه سپه را همه باز خواند
درم داد اسب و ز هرگونه راند
فراز آمدش مرد ششصد هزار ...
... دلیری نمودند و مردی ز خویش
پیاده برهنه نه اسب و نه ساز
به دست اندرش شاخ چوبی دراز
عمودی که خوانی همی تو فرسب
که از زخم او پست شد مرد و اسب
زدی زخم و اندر گذشتی ز مرد ...
... شنیدید گفتار من سست خوار
گروهی سیاهان بی ساز و اسب
به دست اندرون چون شبانان فرسب ...
... شما را کنون نیست جای درنگ
جهانجوی کوش اندر آمد به اسب
سپه گشت مانند آذرگشسب ...
... نه فرخ کله دید از آن پس نه تاج
هرآن اسب کاو زخم خورد از فرسب
شکسته شد آن استخوان اندر اسب
بسی کشته آمد ز هر دو سپاه ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۹۳ - کوشش کوش برای نگهداشتن ایرانیان در سپاه خود
... ز شادی تو گفتی برآمد به جوش
برادرش را اسب داد و ستام
همان تیغ هندی به زرین نیام
فرستاد چندان بدو خواسته
همان تازی اسبان آراسته
بدان نامداران لشکرش نیز ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۰۰ - آگاه شدن فاروق، شاه خلایق، از آمدن کوش
... پر اندیشه گشت و سپه بازخواند
ببخشیدشان اسب و خفتان و زین
همه تیغ و برگستوان گزین
درم داد و لشکر به هامون کشید
شد از نعل اسبان زمین ناپدید
گرفت آنگهی مایه ور شهر پشت ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۰۳ - فرستادن باژ و کنیزکان و غلامان زیباروی بنزد کوش
... به غمزه همه جادوی را گزند
صد اسب دونده بیاورد نیز
یکی تاج و با تخت و هرگونه چیز ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۱۶ - کشته شدن مردان خورّه به دست قارن
... دل قارن از درد رنجور گشت
کشیدند پیش وی اسبی بلند
نشست از برش پهلوان بی گزند ...
... چو شد پهلوان از برش زاستر
از اسب اندر افتاد پرخاشخر
به خواریش بستند از آن جا به اسب
همی تاختندش چو آذرگشسب ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۱۷ - آراستن رزم شاهان رزم قارن و کوش و زخمی شدن قارن
... بپوشید ساز و سلیح نبرد
درآمد به اسب و بیامد چو گرد
چو نزدیک شد گفتش ای دیوزاد ...
... که نفرین بد بام بر جانت جفت
وزآن خشم قارن برانگیخت اسب
بغرید و با او برآویخت سخت ...
... کشیدند زوبین از آن رزمساز
بر اسبش نشاندند و بردند تیز
برآمد ز ایرانیان رستخیز ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۲۱ - کارزار سلم با کوش و حیلت کردن قارن و هزیمت شدن کوش
... به تاراج داد آن همه هرچه بود
اگر اسب اگر جامه ی ناپسود
همان بدره و پرده و چارپای ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۲۲ - رفتن قباد از عقب کوش و پیروزی کوش بر وی
... همه نام او زیر ننگ آورم
شما اسب آسوده ما را دهید
سپاسی بر این کار بر من نهید
که اسبان ما سخت فرسوده اند
همه رنج پیگار پیموده اند ...
... برافروخت و رخسارگان رخش کرد
پس اسبان آسوده را بخش کرد
کمین کرد با سی هزاران سوار ...
... جهان آفرین را به دل کرد یاد
که اسبان او خسته بودند و سست
یکی بند را دست و پایش ببست ...
... که گفتی فروبستشان روزگار
بر اسبان آسوده کوش دلیر
همی حمله آورد بر سان شیر ...
... سرانجام لشکرش بنمود پشت
یکی اسب آسوده را برنشست
برآن کوه پیکر ز دشمن برست ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۲۸ - پذیرفتن کوش پینشهاد تور و سلم را
... به گنج و به لشکر دهم یاوری
ندارم دریغ از شما اسب و ساز
نه مردان گردنکش کینه ساز ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۲۹ - سوگند خوردن تور و سلم و کوش، و مبادله ی اسیران
... فرستادشان پیش او بی گزند
بدادندشان ساز و اسب سمند
چو نزدیک کوش آمدند آن سران ...
... مرآن بندیان را بسی چیز داد
ز دینار و اسبان تازی نژاد
مرآن مرزها را خود داشتند ...
... فرستاده برگشت از او شادکام
ز بس جامه و اسب زرین ستام
اسیران چو نزدیک تور آمدند ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۳۲ - نامه ی قارن و نریمان به فریدون و پاسخ او
... بدان مرز بودند چون گرگ و شیر
چو بوی پس اسب او یافتند
چو روباه بد روی برتافتند ...
... بخوبی گسی کردشان با سپاه
به اسب و ستام و قبا و کلاه
ز بیکند سوی بخارا کشید ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۳۸ - جنگ تن به تن منوچهر و کوش و پیروزی منوچهر
... ز شاهان رنجور بگسست دم
وز اسبان جنگی بپالود نم
کشیدند از آن پس سوی گرز دست ...
... بزد بر سرش گرزه گاوسار
از اسب اندر افتاد کوش سترگ
بجست از برش همچو پوینده گرگ
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۴۱ - گریختن کوش به خاوران
... گریزان به روم آمد از دست کوش
نه با مرد زور و نه با اسب توش
وزآن پس ز شاهان با دسترس ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۴۴ - پیروزی سیاهان و گریختن کوش
... سیاهان مازندران با فرسب
به یک چوب گردان فگندند از اسب
ز بس های و هوی وز بس چاک چاک ...
... گرفته به دو دست چوب فرسب
پیاده همی کوفت بر مرد و اسب
کس از چنگ آن تیز چنگ اژدها ...
... بکوشید با او سپهدار کوش
نه با اسب پا و نه با کوش توش
سپاهش همه روی برگاشتند ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۵۱ - راندن پیر، کوش را، و پشیمان شدن کوش
ز گفتار او کوش شد تنگدل
بزد اسب و برگشت خوار و خجل
چو بهری از آن بیشه ببرید راه ...