گنجور

 
۴۱

خیام » نوروزنامه » بخش ۳ - اندر آیین پادشاهان عجم

 

ملوک عجم ترتیبی داشته اند در خوان نیکو نهادن هر چه تمامتر بهمه روزگار و چون نوبت بخلفاء رسید در معنی خوان نهادن نه آن تکلف کردند که وصف توان کرد خاصه خلفاء عباسی از اباها و قلیها و حلواهاء گوناگون و فقاع حرو اینان نهادند و پیش ازیشان نبود و اغلب حلواهاء نیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه و اباها و طبیخهای نافع هم خلفاء بنی عباس نهادند و آن همه رسمهاء نیکو ایشان را از بلند همتی بود و دیگر آیین ملوک عجم اندر داد دادن و عمارت کردن و دانش آموختن و حکمت ورزیدن و دانا آن را گرامی داشتن همتی عظیم بوده است و دیگر صاحب خبران را در مملکت بهر شهری و ولایتی گماشته بودندی تا هر خبری که میان مردم حادث گشتی پادشاه را خبر کردندی تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادی و چون حال چنین بودی دستهاء تطاول کوتاه بودی و عمال بر هیچ کس ستم نیارستندی کردن و یک درم از کس بناحق نتوانستندی ستدن و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست و خواسته و زن و فرزند مردمان در امن و حفظ بودی و هر کس بکار و کسب خویش مشغول بودندی از بیم پادشاه و دیگر نان پاره که حشم را ارزانی داشتند ازو باز نگرفتندی و بوقت خویش بر عادت معهود سال و ماه بدو میرسانیدندی و اگر کسی در گذشتی و فرزندی داشتی که همان کار و خدمت توانستی کردن نان پدر او را ارزانی داشتندی و دیگر بر کار عمارت عظیم حریص و راغب بودندی و هر پادشاه که بر تخت مملکت بنشستی شب و روز دران اندیشه بودی که کجا آب و هوای خوش است تا آنجا شهری بنا کردندی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی و عادت ملوک عجم و ترک و روم که از نژاد آفریدون اند چنان بودست که اگر پادشاهی سرایی مرتفع بنا افگندی یا شهری یادیهی یا رباطی یا قلعه ای یا رود براندی و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر اوو آن کس که بجای او بنشستی بر تخت مملکت چون کار جهان بروی راست گشتی بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کرده آن پادشاه تمام کردی یعنی تا جهانیان بدانند که ما نیز بر آبادان کردن جهان و مملکت همچنان راغبیم اما پسر پادشاه درین معنی حریص تر بودی از جهت چند سبب را گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کرده پدر خویش را تمام کند که چون تخت پادشاهی پدر ما را باشد سزاوارترم و دیگر گفتی پدرم این عمارت یا از جهت آبادانی جهان همی کرد یا از بلند همتی و نام نیکو یا از جهت تقربالله تعالی یا از جهت نزهت و خرمی مرا نیز آبادانی مملکت همی باید و همت بزرگ دارم و رضا و خشنودی خدای تعالی همی خواهم و نزهت و خرمی دوست دارم پس در تمام کردن بنا فرمان دادی و بجد بایستادی تا آن شهر و بنا تمام گشتی و اگر بردست او تمام نشدی دیگر که بجای او نشستی تمام کردی و مردمان آن پادشاه را مبارک و ارجمند داشتندی گفتندی خدای تعالی این بنا بر دست او تمام گردانید و ایوان کسری بمداین که شاپور ذوالاکتاف بنا افگند و از بعد او چند پادشاه عمارت همی کردند تا بر دست نوشین روان عادل تمام شد و پل اندیمشک همچنین و مانند این بسیارست دیگر عادت ملوک عجم آن بوده است که هر کس پیش ایشان چیزی بردی یا مطربی سرودی گفتی یا سخنی نیکو گفتی در معانی که ایشان را خوش آمدی گفتندی زه یعنی احسنت چنانک زه بر زبان ایشان برفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی و سخن خوش بزرگ داشتندی و دیگر عادت ملوک عجم چنان بودی که از سر گناهان در گذشتندی الا از سه گناه یکی آنک راز ایشان آشکارا کردی و دیگر آن کس که یزدان را ناسزا گفتی و دیگر کسیکه فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی گفتند هرک راز ملک نگاه ندارد اعتماد ازو برخاست و هر که یزدان را ناسزا گفت کافر گشت و هر که فرمان پادشاه را کار نبندد با پادشاه برابری کرد و مخالف شد این هر سه را در وقت سیاست فرمودندی و گفتندی هر چیز که پادشاهان دارند از نعمتهای دنیا مردمان دیگر دارند فرق میان پادشاهان و دیگران فرمان روایی است چون پادشاه چنان باشد که فرمانش بر کار نگیرند چه او و چه دیگران و دیگر در بیابانها و منزلها رباط فرمودندی و چاههای آب کندندی و راهها از دزدان و مفسدان ایمن داشتندی و هر کسی را رسمی و معیشتی فرمودندی و هر سال بدو رسانیدندی بی تقاضا و اگر کسی از عمال چیزی بر ولایتی یا دیهی بیرون از قرار قانون در افزودی آن عمل بدو ندادندی بلک او را مالش دادندی تا کسی دیگر آن طمع نکردی که زیادتاز مردم بستاند و ملک خراب گردد و هر که از خدمتگاران خدمتی شایسته بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودندی بر قدر خدمت او تا دیگران بر نیک خدمتی حریص گشتندی و اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تادیب نفرمدندی از جهت حق خدمت او را بزندان فرستادندی تا چون کسی شفاعت کردی عفو فرمودندی ازین معنی بسیارست اگر همه یاد کنیم دراز گردد این مقدار کفایت باشد اکنون بذکر نوروزنامه که مقصود ازین کتابست باز گردیم

خیام
 
۴۲

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح خواجه منصور بن سعید بن احمد بن حسن میمندی صاحب دیوان عرض

 

... عزمش چو فلق گیرد ره گیرد بر باد

حزمش چو ثبات آرد پل سازدیم را

سهمش بزند قافله عمر مخالف ...

ابوالفرج رونی
 
۴۳

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح بونصر پارسی

 

... از آن رکاب تو سهم افکند بر آتش و آب

پل سلامت و امن است پشت مرکب تو

برو چه باک تر اگر شوی در آتش و آب ...

ابوالفرج رونی
 
۴۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۹۹ - پیدا کردن پندار و علاج آن

 

... پس مثل این قوم چون کسی است که چیزی بکارد و وی را خار و گیاه از اصل می بباید کند تا کشت وی قوت گیرد پس این خاشاک سر از زمین همی برآرد سر آن همی درود و بیخ آن اندر همی گذارد هرچند که به رد زیادت بالد

و بیخ اعمالی بداخلاق بد است و اصل آن بود که آن کنده شود بلکه مثال این چنان است که کسی باطن پلید دارد و ظاهر وی آراسته چون طهارت جای باشد که بیرون گچ کرده باشد و اندرون پراکندگی و نجاست یا چون گور آراسته که بیرون به نگار بود و اندرون مردار و چون خانه تاریک که شمع بر بام وی نهاده باشد و عیسی ع عالم بد را تشبیه کرده است و گفته چون ماشویی می باشد که آرد از وی همی فرو ریزد و سبوس اندر وی همی ماند ایشان نیز سخن حکمت می گویند و آنچه بد بود در ایشان همی ماند

و گروهی دیگر دانسته باشند که این اخلاق بد است و از این حذر باید کرد و دل از این پاک باید داشت ولیکن پندارند که دل ایشان از این پاک است و ایشان بزرگتر از آن باشند که به چنین چیزی مبتلا شوند که ایشان علم این از همه بهتر دانند و چون اندر ایشان اثر کبر پیدا آید شیطان ایشان را گوید این نه کبر است که طلب عز دین است اگر تو عزیز نباشی اسلام عزیز نبود و اگر جامه نیکو اندر پوشند و اسب و ساخت و تجمل سازند گویند این نه رعونت است که این کوری دشمنان اهل دین است که مبتدعان بدین کور شوند که علما با تجمل باشند ...

... و گروهی به علم وعظ مشغول باشند و سخن ایشان همه سجع و شعر و نکته و طامات بود و عبادت آن به دست همی آرند و مقصود ایشان آن بود تا خلق نعره زنند و بر ایشان ثنا گویند و این مقدار ندانند که اصل تذکیر آن است که آتش مصیبتی اندر دل پیدا آید که خطر کار آخرت بیند پس به نوحه گری این مصیبت مشغول شود و تذکیر واعظ نوحه این مصیبت باشد اما نوحه گری که ماتم آلود نباشد و سخن عاریتی همی گوید اندر دل هیچ اثر نکند و مغرور این قوم نیز بسیارند و شرح آن دراز بود

و گروهی دیگر روزگار به فقه ظاهر برده اند و نشناخته باشند که حد فقه بیش از آن نیست که قانونی که بدان سلطان خلق را سیاست کند نگاه دارد اما آنچه به راه آخرت تعلق دارد علم آن دیگر است و پندارند که هرچه اندر فقه ظاهر راست بود اندر آخرت سود دارد و مثال این آن بود که کس مال زکوه اندر آخر سال به زن فروشد و مال وی بخرد فتوای ظاهر آن بود که زکوه از وی بیفتد یعنی ساعی سلطان را نرسد که از وی زکوه خواهد چه نظر وی به ظاهر ملک بود و ملک بریده شد پیش از تمامی سال و باشد که بدین فتوی کار کند و این مقدار نداند که آن کس که چنین کند به قصد آن تا زکوه بیفتد اندر مقت حق تعالی بود و همچون کسی بود که زکوه بندهد چه بخل مهلک است و زکوه طهارت است از پلیدی بخل و مهلک بخلی بود که مطاع باشد و این حیلت نهادن طاعت بخل است و چون بخل بدین مطاع گشت هلاک تمام شد نجات چون یابد

و همچنین هر شوهری که با زن خویش خوی بد فراپیش گیرد و وی را به رنجاندن گیرد تا کاوین ندهد اندر فتوای ظاهر که به مجلس حکم تعلق دارد این ابرا درست بود که قاضی این جهان راه فرا زبان دارد نه فرا دل اما در آن جهان ماخوذ بود که این ابرا به اکراه بوده باشد و همچنین چون برملا از کسی چیزی خواهد و آن کس از شرم بدهد اندر فتوای ظاهر این مباح بود و اندر حقیقت این مصادره بود که فرق نبود میان آن که به تازیانه شرم دل وی را بزند تا از رنج دل آن مال بدهد و میان آن که به ظاهر به چوب بزند و مصادره کند این و امثال این بسیار است و کسی که جز فقه ظاهر نداند اندر این پندار بود و این دقایق از سر دین فهم نکند ...

... اما این دیگر همه ممکن بود که از شیطان بود شیطان را نیز از غیب خبر است و کسانی که ایشان را کاهن گویند از بسیاری کارها خبر دهند و چیزهای عجب بر ایشان برود و اعتماد بر این است که وی بایست وی برخیزد و شرع به جای آن بنشیند اگر بر شیر نتوانی نشست باک مدار آن سگ غضب که در سینه توست وی را چون در زیر پای آوردی و مقهور کردی بر شیر نشستی و اگر از غیب خبر نتوانی داد باک مدار که چون عیب و غرور نفس خود بدانستی و از آفات و تلبیس وی آگاه شدی عیب او عیب توست چون غیب خود شناختی از غیب خبر یافتی و اگر بر آب نتوانی رفت و در هوا نتوانی پرید باک مدار چون از وادیهای دنیا پرستی و مشغله دنیا باز پس انداختی بادیه بگذاشتی و اگر به یک بار پای بر زیر کوه نتوانی نهاد باک مدار که اگر پای بر یک درم شبهت بنهادی عقبه بگذاشتی که حق تعالی در قرآن عقبه این را گفته است فلا اقتحم العقبه و ما ادریک ما العقبه این است بعضی از انواع غرور در این قوم و تمام گرفتن آن دراز شود

طبقه چهارم توانگران و ارباب اموالند و اهل پندار و غرور اندر این بسیارند گروهی مال بر مسجد و رباط و پل خرج همی کنند و بود که از حرام خرج کرده باشند و فریضه آن است که با خداوند دهند اندر عمارت همی کنند تا معصیت زیادت شود و پندارند که کاری بکردند و گروهی از حلال خرج کنند بر عمارت خیر ولکن مقصود ایشان ریا باشد اگر یک دینار خرج کند چنان خواهند که نام خویش بر خشت پخته ای بر آن جا نویسند و اگر گویند منویس یا نامی دیگر بنویس که خدای تعالی خواهد دانست که این که کرده است نتواند شنید و نشان این آن باشد که اندر قرابات و همسایگی وی کس باشد که به یک نان محتاج بود و درویشان باشند و آن بدیشان فاضلتر بود و نتواند که بر خشت پخته اندر پیشانی وی نتواند نوشت بناه الشیخ فلان اطال الله بقاء

و گروهی مال حلال خرج کنند به اخلاص ولیکن بر نقش و نگار مسجد پندارند که خیری است که همی کنند و از آن فساد حاصل آید یکی آن که مردمان اندر نماز مشغول همی بود و از خشوع بیفتد و دیگر آن که ایشان را نیز مثل آن اندر خانه خویش آرزو کند دنیا اندر چشم بیاراسته بود و پندارد که خیری همی کند ...

غزالی
 
۴۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶

 

... چون چه دوزخ به تاریکی نشیبش را امسیرا

چون پل محشر ز تاریکی فرازش را ممر

گاه بودم در نشیبش همبر ماهی و گاو ...

امیر معزی
 
۴۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸

 

... شمشیر سپاه ملک اندر صف پیکار

آن لشکر انبوه چو از پل بگذشتند

دیدند پس و پیش همه آب و همه نار ...

امیر معزی
 
۴۷

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۶۰ - نیرنگ کوش برای نابود ساختن موران

 

... برآن کنده بر شاه نیرنگ ساز

یکی پل برآورد پهن و دراز

ز سنگ و ز ارزیر کرده چنان ...

... برآمد چو شد تیز بازار اوی

به نیرنگ آن را برآن پل ببست

سواری کشیده سوی راه دست

تو گفتی همی گویدی راه نیست

برآن پل کسی را گذرگاه نیست

کسی گر پسودی برآن باره دست ...

... لب کنده زآن جانور شد سیاه

بسی راه جستند و پل یافتند

برآن پل همه تیز بشتافتند

رسیدند نزدیک اسب و سوار ...

ایرانشان
 
۴۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸

 

... ان لم یکن خمر فخل ان لم یکن شهد فسم

گر طاق نبود کم ز پل گر طوق نبود کم ز غل

ور عز نبود کم ز ذل ور مدح نبود کم ز ذم ...

سنایی
 
۴۹

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۴

 

ای عهد تو عهد دوستان سر پل

از وصل تو هجر خیزد از عز تو دل ...

سنایی
 
۵۰

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۶۶ - خسر الدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین

 

... زین جهانت بدان جهان سفرست

گذرت راست بر پل سقرست

غم این ره نمی خوری چه کنم ...

سنایی
 
۵۱

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۷۱ - فی الإخلاص و المخلصون علی خطرٍ عظیمٍ

 

... پس ترا چون به یزد و ری دیدند

پل بود پیش تا نگردی کل

چون شدی کل ترا چه بحر و چه پل

اندرین ره ز داد و دانش خویش

بار ساز و ز هیچ پل مندیش

قصد کشتی مکن که پر خطرست ...

... قدمی را که با قدم بقل ست

سطح بیرونی محیط پل ست

سنایی
 
۵۲

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثانی:‌ فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام » بخش ۹ - ذکر سماع قرآن

 

... که غنا جز زنا نیارد یاد

یار کو بر سر پل آید یار

تو مر او را از آب دور مدار ...

سنایی
 
۵۴

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیه‌السّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » بخش ۱۱ - اندر درود دادن بر او و آل او صلّی‌الله علیه‌وسلّم

 

... جان که آن روی را نخواهد دید

نیست جان بلکه پارگین پلید

خاک او باش و پادشاهی کن ...

... کیست جز وی بگو شفیع رسل

بر سر جسر نار و بر سر پل

گفته در گوش جانش حاجب بار ...

سنایی
 
۵۹

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۳ - جوابها که با نفس کلّی گوید

 

... گوهرین سر زمردین پایند

پل جیحونشان سر ظالم

وحش گه پایه شان دل عالم ...

سنایی
 
۶۰

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۵۷ - اندر صفت نقص دنیا

 

... قحبه ای آن و قلتبانی این

دیده ور پل به زیر کام کند

کور بر پشت پل مقام کند

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۸
sunny dark_mode