گنجور

 
ابوالفرج رونی

قبول یافت ز هر هفت اختر آتش و آب

وجیه گشت بهر هفت کشور آتش و آب

ازین چهار مصدر که آخشیجانند

قویترند همین دو مصدر آتش و آب

هوا که بیند خشگ و زمین که بیند تر

چو باز گیرد از ایشان مقدر آتش و آب

همان کند که شهاب و همان کند که ذنب

بدیو دوزخ و خورشید خاور آتش و آب

چرا نزاید تف و چرا نکاردنم

اگر مونث هست و مذکر آتش و آب

بزرگ شاخ و قوی بیخ در شود بطفیل

بطبع طفلان با شیر مادر آتش و آب

شگفت و معجب و مغرور کار دارانند

بحول و قوت خویش این دو گوهر آتش و آب

چو حول و قوت بونصر پارسی بینند

بطوع گویند الله اکبر آتش و آب

بزرگ مرتبه صدری که بی جوار درش

ظفر نیابد بر هیچ معبر آتش و آب

مجیر جانب آزاده منعمی که نگشت

بجاه و نعمت با او برابر آتش و آب

اگر نه توشه جود و سخاوتش یابد

چگونه راجع گردد به گوهر آتش و آب

وگرنه دامن اقبال و دولتش گیرد

چگونه ضخم شود یا شناور آتش و آب

بچرخ همت او بر کفایتش بنمود

بشکل و هیات برج دو پیکر آتش و آب

بعمر خویش مقطع نوشت نتواند

چنین دو پیکر و هم زین دو پیکر آتش و آب

بزرگوارا «خدایگانا» بخشنده جهان دارا

مقدمی تو به اصل و مؤخر آتش آب

توئی که حکم ترا رام گشت دیو و پری

توئی که امر تراشد مسخر آتش و آب

ز عزم و حزم تو نقشی دو بسته صرصر و کوه

ز باس و رفق تو جز وی دو ابتر آتش و آب

بجنب قدر تو پیوسته قدر نور کهن

بچشم عقل نیاید معبر آتش و آب

برند روز ملاقات اگر خلاف کنند

ز آب و آتش تیغ تو کیفر آتش و آب

تنور طوفان خوانم نیام تیغ ترا

کزو برآرد چون اژدها سر آتش و آب

از اضطراب و هزیمت دمی نیاساید

نهیب یافته در کوه و کر در آتش و آب

وز آزمایش کمتر نمونه دیدند

ز حبس و بند تو کانون و فرغر آتش و آب

به عرق پاک خلیلی به عرض سهم کلیم

از آن رکاب تو سهم افکند بر آتش و آب

پل سلامت و امن است پشت مرکب تو

برو چه باک تر اگر شوی در آتش و آب

همیشه تا که ز خصمی به فعل بد نازد

به داوری نشود سوی داور آتش و آب

بقات خواهم چندان که دارد آهن و سنگ

نهفته در دل کاواک و در بر آتش و آب

به جشنهای چنین و بعیدهای چنان

کشیده طبع تو از جام و ساغر آتش و آب