فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
... آفتاب اندودن ای دشمن به مشت گل چرا
دامن دریا نگردد تهمت آلود غبار
می دهی بر باد گرد دامن ساحل چرا
قطره گر در خود نگنجد جای استبعاد نیست
این قدر کم ظرفی از یاران دریادل چرا
عاقلان را هوش اگر در سر نباشد دور نیست ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
... ز سیل اشک ما تر می شود ابرو نمی داند
که رفته رفته غم همچشم دریا می کند ما را
ز حرمان میل دل افزون شود زان در وصال او ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
... وجه پریشانیم چیست که از یمن اشک
دامن دریا دلم از در و گوهر پرست
قطرة اشکم چنین گرم چرا شد مگر ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
... کریوه ای که ز عهد شباب در پیش است
عجب که رخت ز دریا برون تواند برد
که موج را ره پر پیچ و تاب در پیش است ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
چون نسیمم در ره عشق تو نقش پا گم است
در سر کوی تو همچون قطره در دریا گم است
از که حیرانم که پرسد کس سراغ خویش را ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
... دل همه خون شد و داد مژه از گریه نداد
وه که دریا بر این دجلة خونخوار کم است
پرده بردار و درآ بزم ز بیننده تهی ست ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
... وسعت میدان همت بین که خرج گریه را
دل ز دریا مشربی عمریست تنها داده است
بسکه از غم خوردنم کم دستگه شد روزگار ...
... بی غمی ها کشتیم را خوش به ساحل رانده بود
گریه را نازم که بازم سر به دریا داده است
لذت آوارگی فیاض باز از کوی عقل ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
... خواهش آغوش موج فتنه بی تابانه باز
کشتی بی طاقت ما را به دریا برده است
گر به من در حرفی ای ساقی من اینجا نیستم ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
... اشک بی لخت جگر ناید به سوی دامنم
کی تواند ناخدا بی کشتی از دریا گذشت
همچو برقی کو به گرداگرد خرمن بگذرد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
... تخته ای بعد از شکستن هم نیامد بر کنار
کشتی ما عاقبت کام دل از دریا گرفت
دامن مقصود اگر در کف نباشد گو مباش ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
... تشنگان جرعة وصلیم و عاجز مانده ایم
پیش این لب تشنگی ها هفت دریا در علاج
تیره بختی های ما درمان نگیرد چون کلیم ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷
... محیط عشق خوبان زورق آشام است گردابش
درین دریا عجب دارم که موجی برکنار افتد
چنان گرم ره شوقم که گاه ناتوانی ها ...
... چه بهتر دردمندی گر ز چشم روزگار افتد
بیا و موج زن دریای رحمت را تماشا کن
به هر جا قطرة اشکی ز چشم اشکبار افتد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶
... ز بس موج سرشکم گوهر ارزان کرده می ترسم
فلک بازار گرم کان و دریا را دکان بندد
متاع رنگ و بو دارد رواج امشب که می خواهد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
... برای گریه از دل مشت خون جستم چه دانستم
که زیر هر بن مو دیده دریا بارها دارد
ز طوف کعبه می آید دل کافر نهاد من ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷
... زاهد از دنیا نمی دانم چه حاصل می برد
دل به دریا داده را ز آسیب طوفان باک نیست
موج آخر کشتی خود را به ساحل می برد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲
... در محیط عشقم از بیم خطرناکی چه باک
کشتی شوقم به بال موج دریا می پرد
نامة گمگشتگان بر بال عنقا بسته اند ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹
... بلبل اینجا خانه را دانسته از خاشاک کرد
دهشت دریا مرا محروم طوفان کرده بود
کشتیم را خندة موج این یچنین بیباک کرد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
... با شکوه دل فلک گنجایش جولان نیافت
آخر این یک قطره جا بر هفت دریا تنگ کرد
گر به قدر درد دل در ناله پیچم خویش را ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
... زخم دل را نمی توانم بست
لب دریا کجا رفو گیرد
گر بخندد به روی مرهم داغ ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸
... جوهر چو قطره از دم تیغ اثر چکد
صحرانورد عشق به دریا نهد چو روی
خون گردد آب بحر که از چشم تر چکد ...