گنجور

 
فیاض لاهیجی

درنخواهد داد تن بیماری ما در علاج

گو دماغ خود مسوز اینجا مسیحا در علاج

در فراق خویش ما را اندک اندک خوی ده

درد عشق است این و می‌باید مدارا در علاج

از مداوای طبیبان جانم آسایش نیافت

زانکه پنهان جمله در زخمند و پیدا در علاج

عشق چون در تب نشاند مغز را در استخوان

عقل را حاصل نگردد غیر سودا در علاج

تشنگان جرعة وصلیم و عاجز مانده‌ایم

پیش این لب‌تشنگی‌ها هفت دریا در علاج

تیره‌بختی‌های ما درمان نگیرد چون کلیم

می‌نماید گر ید بیضا مسیحا در علاج

پیش درد ما که عالم در علاجش مانده‌اند

گر تو ایمایی کنی کافیست تنها در علاج

عمرها شد کز تردّد نگسلد از رغم هم

شوق در افزونی درد و تمنّا در علاج

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode