مرا پای طلب از رهگذاری خارها دارد
که از هر خار او دل در نظر گلزارها دارد
همای بینیازی سایه بر هر سر نیندازد
گل این باغ ننگ از جلوة دستارها دارد
برای گریه از دل مشت خون جستم چه دانستم
که زیر هر بن مو دیده دریا بارها دارد
ز طوف کعبه میآید دل کافر نهاد من
نشان کعبه اینک بر میان زنّارها دارد
عزیزان یوسفی در کاروان حسن پیدا شد
که یوسف را جمالش چشم بر بازارها دارد
اگر چون سایه در کویش به خاک افتم عجب نبود
که جا خورشید آنجا بر سر دیوارها دارد
رقیب سادهدل از دولت وصل تو مغرورست
نمیداند که این اقبالها ادبارها دارد
تو نازک طبع و بدخوییّ و من بیصبر و بیطاقت
ز من همچون تویی را رام کردن کارها دارد
برو بیرون بر از خاک در او دردسر فیّاض
ز گرد هستیت این آستان آزارها دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.