عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » راهبینی که از دست کسی شربت نمیخورد
راه بینی بود بس عالی نفس
هرگز او شربت نخورد از دست کس ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت چاکری که از دست شاه میوهٔ تلخی را با رغبت خورد
... کی مرا تلخی کند از دست تو
گر ترا در راه او رنجست بس
تو یقین می دان کن آن گنج است بس ...
... چون کنی تو چون چنین بنهاده است
پختگان چون سر به راه آورده اند
لقمه بی خون دل کی خورده اند ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار جنید دربارهٔ خوشدلی
... تا که ندهد دست وصل پادشاه
پای مرد تست ناکامی راه
ذره را سرگشتگی بینم صواب ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار شیخ خرقان در دم آخر
... در ره حرمت بهمت باش نیز
گر درآید بنده بی حرمت به راه
زود راند از بساطش پادشاه ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بندهای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند
بنده ای را خلعتی بخشید شاه
بنده با خلعت برون آمد به راه
گرد ره بر روی او بنشسته بود ...
... منکری با شاه گفت ای پادشاه
پاک کرد از خلعت تو گرد راه
شه بر آن بی حرمتی انکارکرد ...
... بر بساط شاه بی قیمت بود
دیگری گفتش که در راه خدای
پاک بازی چون بود ای پاک رای ...
... گفت این ره نه ره هر کس بود
پاک بازی زاد این راه بس بود
هرک او در باخت هر چش بود پاک ...
... دستها اول ز خود کوتاه کن
بعد از آن آنگاه عزم راه کن
تا در اول پاک بازی نبودت ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید
... بر توکل بی عصا و زاویه
چل مرقع پوش را دیدم به راه
جان بداده جمله بر یک جایگاه ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد
... درس و دیوان نکوکاری شنو
گر وفاداری تو عزم راه کن
ورنه بنشین دست ازین کوتاه کن ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند
... پس نهاد او سوی بت بر خاک سر
غازیش چون دید سر بر خاک راه
گفت نصرت یافتم این جایگاه ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
ده برادر قحطشان کرده نفور
پیش یوسف آمدند از راه دور
از سر بی چارگی گفتند حال ...
... زهره گستاخیی در پیش شاه
گر به راه آید وشاق اعجمی
هست گستاخی او از خرمی ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غلامان عمید خراسان و دیوانهٔ ژندهپوش
... خویش می سوزند چون پروانگان
هیچ نتوانند دید آن قوم راه
چه بدو چه نیک جز زان جایگاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانهای که از سرما به ویرانهای پناه برد و خشتی بر سرش خورد
گفت آن دیوانه تن برهنه
در میاه راه می شد گرسنه
بود بارانی و سرمایی شگرف ...
... عاقبت می رفت تا ویرانه ای
چون نهاد از راه در ویرانه گام
بر سرش آمد همی خشتی ز بام ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ واسطی که گذارش بر گور جهودان افتاد
... واسطی گفتش که این قوم تباه
گر نه اند از حکم تو معذور راه
لیک از حکم خدای آسمان
جمله معذوران راهند این زمان
دیگری گفتش که تا من زنده ام ...
... پرده اندازد ز روی کار باز
پس ترا خوش درکشد در راه خویش
فرد بنشاند به خلوت گاه خویش ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت درویش حقجو و راز و نیاز او
... مشکلی بس مشکلش افتاده بود
در میان راه می شد بی قرار
می گریست و این سخن می گفت زار ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد
... گر دگر بار افتدت برخیز زود
پس قدم در راه نه سر نیز زود
ور سرما نبودت می باش خوش ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ بوبکر نشابوری که خرش بر لاف زدن او بادی رها کرد
شیخ بوبکر نشابوری به راه
با مریدان شد برون از خانقاه ...
... گفت چندانی که می کردم نگاه
بود از اصحاب من بگرفته راه
بود هم از پیش و هم از پس مرید ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت رازجویی موسی از ابلیس
... کاخر از ابلیس رمزی جوی باز
چون بدید ابلیس را موسی به راه
گشت از ابلیس موسی رمزخواه ...
... کافری نه بندگی باشد ترا
راه را انجام در ناکامیست
نام نیک مرد در بدنامیست ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » شیخی که از سگی پلید دامن در نچید
... صد نجس بینی که این خود زان یکیست
گرچه اندک چیزت آمد بند راه
چه به کوهی بازمانی چه به کاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت صوفیی که هرگاه جامه میشست باران میآمد
... اندکی رشدی بود در رفتنم
رشد باید مرد را در راه دور
تا نگردد از ره و رفتن نفور ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد
... برگرفتش تا برد با جای خویش
آمدش مستی دگر در راه پیش
مست دیگر هر زمان با هر کسی ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محتسبی که مستی را میزد و گفتار آن مست
... زانک کز نام حرام این جایگاه
مستی آوردی و افکندی ز راه
بودیی تو مست تر از من بسی ...
... داد بستان اندکی از خویش نیز
دیگری گفتش که ای سرهنگ راه
زو چه خواهم گر رسم آن جایگاه ...