شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶ - به یاد مرحوم میرزاده عشقی
... کشتی عشق را نرسد تخته بر کنار
موج جنون شکافته دریانورد او
از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ ...
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶ - دالان بهشت
... افسون چشم آبی در سایه روشن شب
با عشوه موج می زد چون چشمه در سیاهی
زان چشم آهوانه اشکم هنوز حلقه است ...
رهی معیری » غزلها - جلد اول » طوفان حادثات
این سوز سینه شمع شبستان نداشته است
وین موج گریه سیل خروشان نداشته است
آگه ز روزگار پریشان ما نبود ...
... ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک ...
رهی معیری » غزلها - جلد اول » داغ تنهایی
... سوختم در پیش مه رویان و بی جا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم ...
رهی معیری » غزلها - جلد اول » ساغر هستی
... جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست
رهی معیری » غزلها - جلد اول » جلوهٔ ساقی
... در هوای مردمی از کید مردم سوختیم
در دل ما آتش از موج سراب افتاده است
طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید ...
رهی معیری » غزلها - جلد دوم » سراب آرزو
... نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند
ز شب سیه چه نالم که فروغ صبح رویت ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » اندوه دوشین
... خانه از سیلاب اشکم همچو دریا بود و من
خوابگه از موج دریا چون حبابی داشتم
محفلم چون مرغ شب از ناله دل گرم بود ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » آغوش صحرا
... عکس او در اشک من نقشی خیال انگیز داشت
ماه سیمین جلوه ها در موج دریا می کند
از طربناکی به رقص آید سحرگه چون نسیم ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » سرا پا آتشم
... آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم
شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج
گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم ...
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » دریادل
... ای ساقی مستان بگو دیوانه ام یا عاقلم
چون اشک می لرزد دلم از موج گیسویی رهی
با آن که در طوفان غم دریا دلم دریادلم
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » حلقهٔ موج
... هر نفس با یاد یاری ناله زاری کنم
حلقه های موج بینم نقش گیسویی کشم
خنده های صبح بینم یاد رخساری کنم ...
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱ - نیروی اشک
... لیکن جوان ز جنبش طوفان نداشت باک
دریادلان ز موج ندارند دهشتی
برخاست تا برون بنهد پای زآن سرای ...
رهی معیری » منظومهها » راز شب
... بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
ماه خندید و به موج آب گفت
موج دریا جانب پارو شتافت
راز ما گفت و به دیگر سو شتافت ...
رهی معیری » ابیات پراکنده » دریای تهی
... در دامن این بحر فروزان گهری نیست
چون موج به امید که آغوش گشاییم
رهی معیری » ابیات پراکنده » آواره
... جولانگه برق است ولی چاره ندارم
یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج
جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۶ - گلبرگ
... بسوزد خانه را ناخوانده مهمانی که من دارم
رهی از موج گیسویی دلم چون اشک می ریزد
به مویی بسته امشب رشته جانی رشته جانی که من دارم
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۱۰ - شکوه عاشق
... هر نفس هر نفس با یاد یاری با یاد یاری ناله زاری کنم زاری کنم
حلقه های حلقه های موج بینم نقش گیسویی کشم
خنده های صبح بینم یاد رخساری کنم یاد رخساری کنم ...
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۲۷ - من آن ناله بی اثرم
... وز شب من سحر میگریزد
من آن موج بی صبر و آرامم
که سرگشته و بی سرانجامم ...
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۵۱ - ای غم چه خواهی
... دیگر ز جانم ای غم چه خواهی
هستی چه باشد آشفته خوابی نقش فریبی موج سرابی
نخل محبت پژمرده شد کو فیض نصیبی اشک سحابی ...